دیروز عصر تا همسری برگردن خودمو مجبور کردم بشینم پایه مقالم و تمومش کنم. یه ظرف هم گوجه سبز و نمک گذاشتم کنارم و تا همسری برسن تموم شدن، هم مقاله هم گوجه ها. یه سری خرید کرده بودن که اونا رو شستم و یهوو داخل یخچالم ضدعفونی کردم و تصمیم گرفتم واسه شام کوکوسیب زمینی درست کنم. همسری گفت شب بریم باغ که من اصلا راضی نبودم ولی خب باید راه بیام.حالا بحث کرونا جدا خودشون میدونن که اونجا اصلا به من خوش نمیگذره! هیچی شامو ردیف کردیم توی دوتا دیس کشیدم کنارش گوجه و خیارشور گذاشتم و سلفون کشیدم رفتیم. خوبیش این بود که چون شنبه بود کسی تو باغ یا باغهای اطراف کسی نبود و فقط پدرشوهر و مادرشوهر بودن. طبق معمول به محض رسیدن کار تراشیده شد!!! من عقیدم اینه وقتی میرم باغ برای تفریح میرم قرار نیست تو اون کمبود امکانات خانوما زجرکش شن! قانون نانوشته خونه همسرینا اینه که خانوم باید در حد مرگ سرویس بدن و خودشونم کاملا دوست دارن که سرویس بدن و سرویس شن در واقع. مادرشوهر جارو به دست که باید خونه باغ رو جارو کنم! جارو رو گرفتم جارو کردم. فرشا رو چیدیم بیرون که تو محیط آزاد بشینیم و شونصد ساعت منتظر پدرشوهر شدیم نیومدن و ما هم گرسنه بودیم. وسایلا رو برداشتیم رفتیم خونه باغ بالایی که مال خاله همسری هست. خب به محض رسیدن مادرشوهر جان کل ظروف کثیف مال حدود بیست سی نفر از نهار و عصرونه و شام روز قبل مونده بود آوردن بالکن بشوریم!!! همسری هم اونور بودن که ببینین و به دادم برسن. آب رو باز کردیم نیومد و یه خدا رو شکر از ته دلم گفتم! خیلی شیک مادرشوهر از اونور آب رو ردیف کردن! هر چی بود شسته شد و آخراش همسری اومدن و وقتی منظره و قیافه من رو دیدن گفت ول کنید حالا بیایین شام بخوریم! هیچی تموم شد و سفره باز کردیم و من حتی تا قاشق هم یکبار مصرف برده بودم که بیخودی تو باغ نشینم ظرف بشورم. شامو جمع کردیم مادرشوهر سری دوم ظرفای مونده تو خونه باغ خاله رو آوردن!!!! بعدم گفتن دیس هایی که توش شام سرو کرده بودم رو هم ببرم بشوریم منم حرف دلمو زدم . دستمال کشیدم روش گفتم نه!!! باغ که برای ظرف شستن نیست دوتا دیسه میبرم خونه میشورم. دلتون نخواد کلی حرص خوردم و از تنهایی و بیصحبتی و مواظبت از بچه ها حرص خوردم و بالاخره موقع برگشت شد. این سری دیگه احتمالا در برابر پیشنهاد همسری خاطره امروز رو تعریف میکنم تا از صرافتش بیافته منو نبره باغ!!!! البته اینم بی دلیل نیست که من کلا باغ رفتن رو دوست ندارم. ترجیح میدم همون جمع مثل بچه آدم بشینن تو خونه دور هم بگن و بخندن!

صبحم که تو اداره الویت رو گذاشتم برای تموم کردن مقالم و تا قبل جلسه تموم شد! یه جلسه سنگین داشتم! هر جلسه ای که قراره دو تا کله گنده توش باشه و مدیر مدبری رو باید پرزنت کنی که تصمیم اشتباهی گرفته برای من سنگین محسوب میشه! نمیشه که یهوو توپید به مدیر سی سال خدمت و گفت فلان و بهمان! نتیجه جلسه مثبت بود و امروز هم برای چندمین بار تو کار حرفه ایم با این حرف مواجه شدم که من جای فلانی بودم خانم فلانی یعنی من رو استخدام میکردم! همه اینا در حضور مدیر خودم گفته میشه ولی متاسفانه همگی میدونیم چیزهایی مهمتری از تخصص و مهارت برای ارتقا وجود داره که یکیش میتونه عقده ای بودن فرد باشه! که من یکی ندارمش متاسفانه. ظهرم اومدم خونه سر راه شربت معده گرفتم برای همسری که هنوز اوکی نشده. دلم میخواد بهشون بگم اگه تو باغ دوستت به جای مسموم شدن دچار کرونا میشدی چیکار میکردی؟! سر راه سفارش خرید شربت معده میدادی؟ ولی ترجیحم سکوته. این روزا کمی اخلاقشو نمیپسندم!

چند روزی با مادرم سرسنگین بودم ولی امروز زنگ زدم حالشون رو جویا شم که بهم گفت زنگ بزنم خواهری ببینم چرا گوشی رو جواب نمیده. اخلاق مادرمو میدونم طرف یکبار گوشی رو جواب نده دیگه انقدر به زنگ میبینده تا برداره. بهشون گفتم خواهری این تایم پشت رل هستن و دارن برمیگردن خونه برای همین جواب ندادن. خولاصه گیر که نه تو زنگ بزن بهش از من پول خواسته بود و ندادم و حتما ناراحته!!!!!! همین جریان یکماه پیش برای من اتفاق افتاد. پول خواستم نداد. هر دومون فقط برای یک روز و گرفتن تمکن بانک میخواستیم ولی پول نازنین رو دوساله دادن دست برادرم و اون گفته براتون تو بانک حساب باز کردم و سودشو هر ماه میدم بهتون!!! خب انگاری مادر من دستشون ال یا بله و نمیتونن خودشون حساب تو بانک باز کنن و سودشو بردارن. ما هم که از پشت کوه اومدیم و اصلا تابلو نیست پول رو برای خودش به اسم بانک گذاشتن سرمایه گذاری کردن.پول گنده دو سال پیش کجا و پول الان کجا دقیقا ارزشش یک دهم شده!