دیروز عصر همسری رفتن خرید و تا برگردن با خواهرم صحبت کردیم و فقطم خاطرات مضخرف کودکیمون رو بالا آوردیم! حتی یک لحظه هم دوست ندارم به عقب برگردم. همسری رسیدن و منم مشغول ماکارونی درست کردن شدم. همسری پیشنهاد دادن بریم پیاده روی که من حسشو نداشتم. بچه ها رفتن حیاط مشغول شدن و من و همسری هم نشستیم به حرف زدن. بعد از شام هم پای اخبار و حرص و حرص و حرص. چی میخواد بشه خدا عالمه دلار داره میرسه ۲۳ تومن و فاجعس!!!! کرونا هر روز بدتر میشه و فاجعس!!! هیچ خبر جدیدی هم از برناممون نیست. به قدری خوابم میومد که پسرا رو سپردم همسری و رفتم تو تخت و تا خود صبح غش کردم.

صبح قرار بود بچه ها تنها بمونن. براشون صبحونه و شیر و میوه و ژله آماده گذاشتم. دو سه باری هم وسطا تماس گرفتم با هم حرف زدیم. ظهر برگشتنی سبزی کوکویی خریدم و سریع نهار کوکوسبزی درست کردم. با گوجه و خیار و پیاز و ماست خوردیم و دراز کشیدم کتاب جدیدم رو شروع کنم.

صبح تو اداره زیادی وقتم تلف شد و خودمم دامن زدم به این تلف شدن. یه کتاب بهم پیشنهاد داده بودن دانلودش کردم بخونم. کتاب the 3 secrets of effective time investment 

حالا بخونم ببینم چطوری پیش میره. دلم میخواد تلویزیون خاموش شه و سکوت تو خونه باشه ولی پسرا دارن فیلم میبینن و باید تا آخرش صبر کنم. از شانسم تازه اولشه!!!!