با اینکه ساعتو گذاشتم که ۷ بیدار شم گرفتم خوابیدم تا همسری رسیدن. نشستم پشت میز تو آشپزخونه کارمو شروع کردم همسری صبحانه اماده کردن همزمان با کارم صبحانه خوردم. بعد رفتن خرید و دوست داشتم خودم کنار مشقای شازده باشم. بعد از مشقش درسش شروع شد که برا اولین بار خودم همراهیش کردم و بعد کلاسش مشقاشم تموم کردیم و عکس گرفتیم همسری فرستاد. خیلی خوب بود که درساش تا بعد از ظهر و شب نموند. تفاوت کار خانم و آقا همینه!!!!

امروز ساعت تلویزیون دیدنشون رو محدود کردم به دو تا یه ساعت. یه بار صبح و یه بار بعد از ظهر. برنامه ریخته بودم که امروز هشت ساعت کار کنم و تا سه شنبه اولین مقاله رو ببندم. نشد که نشد. فقط تونستم ساختار کلی چیزی که نیخوام بنویسم رو در بیارم و بعدم دیدم ددلاین ارائش سوم دسامبره و بهتره بجای نوشتن مقاله بشینم پای درست کردن اسلایدا و اینگونه بود که مهر تایید بر تنبلیم زدم. اون یکی پروژه هم فقط یه جاشگنگه که که به استاد درخواست میتینگ دادم فعلا جواب نداده حالا پنج شنبه شب باهاش کلاس دارم نهایت همون روز میپرسم. پروژه درس بعدیم که هنوز تعریف نکرده استادش و احتمالا فردا شب سر کلاس تعریف کنه. به نفعمه تا فردا شب قبل کلاس این یکی قال اسلایدا رو بکنم و خلاص!

شازده چند روز بود درخواست آش داده بود و از ذهنش بیرون نمیومد منم اصلا آش پز خوبی نیستم هر چی بود عصر همسری رفتن سبزی آش و اینا خریدن درست کردیم و بعد از دقیقا یکسال رفتیم خونه مامان همسرجان. دو هفته پیش تو امتحانا باهاشون صحبت میکردم حس کردم فک میکنن مشکلی دارم باهاشون که نمیرم. رفتیم و اونم تمام شد. بچه ها اونجا خوابشون برد و ما بی ماشین رفته بودیم. در نتیجه با همسری اومدیم خونه تا مسواک بزنن و برگردن پیش بجه ها و منم موندم اینجا خونه خودمون. از مزایای نزدیک بودن خونه به عزیزان همین بس!

روزی هزار بار هم ایمیل چک میکنم و دیگه واقعا دلزده شدم از جواب نگرفتن.

امروز فهمیدم ۲۵ روز دیگه شب یلداست و من هنوز ایرانم هههههه

قول میدم تو گزارش فردا بگم اسلایدا تمام شدن و میخوام پروژمو شروع کنم