خب اسلایدها تمام شد بی استرس بی فشار. با همسرم صحبت میکردیم که رفت سمتی که همیشه منو آروم میکنه. جملش جادو کرد برام. زندگیمون قشنگه لحظه به لحظش عین خوشبختیه انقدر عجله برا رسیدن نکن از مسیر لذت ببر هر چی که هست. منم انگار کل استرسهام شسته شد و رفت!

صبح بیدار شدم و شیفت کاریم بود. نیمرو زدم و همه رو لقمه کردم سرکار بخورم. تو اتاقم تنهام و مشکلی نیست. باورم نمیشد شیشه ماشین یخ زده بود! همسری تمیزش کردن و در رو هم باز کردن و بستن. عاشق این حرکتشم که میتونه صبح اصلا از تخت نیاد پایین ولی میاد حیاط در رو باز و بسته میکنه. تو این خونه ریموت نداریم! 

اول که فایل یه استادی رو اماده کردم. ایمیل زدم اعتراض کنم به نمره تکالیفم برام کار تراشید! نمره میانترمم گرفتم و خودم فک میکردم کامل بشم ولی ۲۲ از ۲۵ شدم. بعدشم نشستم پای کارای اداره. قبل شروع کار خودم یه بریک دادم و پریدم تو فضای مجازی که واقعا رفتنت با خودته و برگشتت با خدا! شکر خدا شارژ گوشیم پنج درصد بود و خاموش شد و منم نشستم پای کارم. فسقلی پای تلفن سفارش بستنی داد. اونم سر راه خریدم. تا خونه رو مرتب کنیم و شازده مشقشو بنویسه نهار همسری هم اماده شد. خوردیم و نشستم کمی کار کردم و همسری هم موهای پسرا رو کوتاه کرد. عصر کمی گپ زدیم. چندتا تلفن و ایمیل داشتم اونا ردیف کردم. شام خوردیم. یه ساعتم کار کردم و نشستیم بعد قرنی یه فیلم ببینیم. آخرین بار تو قرنطینه قبلی که فروردین بود فیلم دیده بودیم. البته شبی یکی!!! هر فیلمی انداختیم یه جوری نشد با بچه ها ببینیم. یا خشن بود یا ترسناک بود بی خیالش شدیم. همسری یه مستند پزشکی دیدن منم تا جمع و جور کنم و مسواک پسرا رو بزنم مستند هم تموم شد و اومدیم لالا.

دوست جانم فایل یه کتاب فرستاده میخوام از امشب بخونم خیلی وقته کتاب فارسی نخوندم خودمو مجبور کرده بودم کتابا رو انگلیسی بخونم و الان شروع کردم به خوندش حس میکنم با سرعت خیلی بالایی میخونم!

هنوز خبری از ویزا نیست! دوستام اکثرا تعیین تکلیف شدن بلیطاشونم گرفتن! خوبه به کسی نگفتیم یه گروه هم کلاسی میدونه یه برادرم یه همکارم همینا برام کافین که اگه منم یادم رفت منتظرم اونا یاداوری کنن. اووووف