خب به سلامتی 61 کیلو رو رد کردم و این عدد رو فقط در بارداری دیده بودم. تصمیم گرفتم کمی به خودم بیام و انقدر ریزه خواری نکنم. غذا رو نصف می کشم و با قاشق کوچیک می خورم و هر قاشق رو حداقل پنجاه بار می جوم. ناخودآگاه آدم از خستگی جویدن سیر میشه! تحرک هم که خیلی کم شده قبلا تو خونه با کتاب صوتی راه میرفتم و با اپ ورزشی نرمش می کردم خیلی وقته گذاشتمش کنار. صبح پاشیدم همه جا سفید بود با همسری راهی شدیم هم در راستای تصمیم من پیاده روی کنیم هم بریم وسایل پیتزا و ژله بخریم که بچه ها سفارش داده بودن. 

رفتیم و برگشتیم و تو راه هم حرف زدیم و خیلی چسبید. رسیدیم خونه بچه ها رو آماده کردیم راهی کتابفروشی جدیدی که تو ساختمان قدیمی راه آهن باز کردن شدیم خیلی خوشگل بود اونجا خیلی تو حیاطشم کلی برف بازی کردیم و برا بچه ها کتا ب خریدیم. برگشتیم چهارتایی پیتزا ردیف کردیم و تا حاضر شه هممون دوش گرفتیم. بعدشم با همسری نشستیم یه فیلم دیدیم.

کل روز رو هیچ کاری نکردم صبحشم تصمیم داشتم پیاده برم سرکار که انقدر سرد بود از صرافتش افتادم و گرفتم خووابیدم. امروز تصمیم گرفتم به استاد جان ایمیل بزنم و با افتخار عنوان تزم رو اعلام بدارم باشد که رستگار شوم. با کلی کلنجار بالاخره تصمیم گرفتم هم موضوع مورد علاقم باشه و هم واقع بین باشم که بتونم تو دو سال جمعش کنم بنابراین ایده های فضاییم رو گذاشتم کنار و این مدت در حال پیپر ریوو بودم و فک کنم دیکه کافیه تا این حد و یه جلسه می خوام که استاد جانم منو به راه راست هدایت فرمایند. جایزه هم برا خودم یه پلیور بافت از نت سفارش دادم که عاشق رنگش شدم.

تو گروه بچه هایی که برا ویزا درخواست می دن همیشه ساکت بودم یه مدته دارم کمکشون می کنم و فایلاشون رو نگاه می کنم تا کاری کرده باشم و این روزا بگذرون.

 

خب ساعت 1 شب رو گذشته اومدم ایمیل رو بزنم که گفتم اینجا بنویسم بعد برم سراغش.