امروز از اون روزا بوداااا با اینکه رسیدم به یه جایی از کارم که یه کم همت کنم دیتاهای ورودی نرم افزار رو کالیبره کنم خیلی از کارام راحت تر پیش میره ولی الان یه ساعتی هست نشستم سرش. صبح ایمیل آفر خوابگاه رو دریافت کردم. اون اوایل یه خونه دوبلکس مجزا رزرو کردم که قیمتش خیلی خیلی نسبت به بیرون از دانشگاه خوب بود. جاش هم عالی و ده دقیقه تا اقیانوس فاصله داشت. من حتی رفتم نقشه های خونه رو هم دیدم و یکیشو انتخاب و رزو کردم و عدل امروز صبح آفرشو گرفتم که از یک مارچ در اختیارمه!!! با اینکه باید خوشحال میشدم از اینکه ویزام هنوزنیومده کلی حرص خوردم. پا شدم حتی ماکارونی درست کردم برا پسرا که شاد شم بازم افاقه نکرد. دیدم اینجوری نمیشه. نشستم دقیقا نوشتم چیا داره اذیتم می کنه و آیا تحت کنترلم هست یا نه. باورم نمیشه یک صفحه شد و جالبه فقط دوتاش تحت کنترلم بودن و جالبتر اینکه فقط همون دوتا تاثیر مستقیم روی آیندم و اهدافم دارند. 

روش خوبی بود ذهنم کمی آروم گرفت انگار همه چی تو ذهنم پخش بود و هزار جور فکر جور واجور میومد تو ذهنم و مستاصلم میکرد.

یه اپلیکیشن هم نصب کردم که دقیقا هر چی تو گوشیم رو باز می کنم کنارش زمان میندازه و میفهمم من چقدر با این بخش از گوشیم کار کردم و خوبیش اینه یه قفل هم داره که اگه از تایمی بیشتر شد اون اپ رو قفل می کنه و اجازه نمیده بیشتر ازش استفاده کنی. اینستا واتساپ تلگرام رو گذاشتم رو سی دقیقه و بعد سی دقیقه دیگه نمی تونم ازشون استفاده کنم. داشتم فکر می کردم بخش تماس های ورودیم رو هم بزارم رو 15 دقیقه. خودم اهل حرف زدن با تلفن نیستم ولی بعضی از دوستانم که بهشون کمک می کنند واقعا بیش از اندازه صحبت می کنند پشت تلفن و واقعا اذیت میشم از این بابت.

الانم که مهاجرت کردم کف اتاق خوابم تا کمی از فضای خونه فاصله بگیرم ببینم می تونم نتایج این تستا رو با کار خودم آداپته کنم و بفرسام واسه استاد جان. باید انجامش بدم چون شنبه صبح باهاش جلسه دارم و از دوشنبه رسما کلاسا شروع میشن و بازم کارای تز لاک پشتی جلو خواهند رفت.

 

چالش ورزشمون خوب پیش میره و همدیگه رو پوش می کنیم. جدول عاداتام رو هم دوست دارم و یه فایل اکسل هم تو گوشیم درست کردم میزان اون عادتها رو توش ثبت می کنم خودش برام جمع میزنه و از دیدن جمع اعداد تو آخر ماه موتیو میشم ادامه بدم عادتهام رو.

 

همکارای من به طرز کنجکاوانه ای از برنامه من سر درآوردن و با اینکه خودم نگفتم بهشون هی ازم سوال می کنن کی میرم؟؟؟ چقدر اذیت میشم از این بابت و چقدر خوشحالم به خانوادم چیزی نگفتم در این مورد. کاش میشد احترام بزاریم به برنامه های همدیکه و انقدر سوالای خصوصی از هم نمی پرسیدیم.