خیلی جاها می بینم و می خونم و میشنوم که چقدر دوران کرونا سخت بوده براشون. برای من خوب بوده و هست. هر چند ازش ضرر دیدم و برنامه هام اونجور که باید پیش نرفت ولی تا جایی که می تونستم خودم کنترل کنم خوب تونستم از پسش بر بیام. دقیقا پارسال این روزها بود که دور کاری ما شروع شد. دقیقا پارسال این روزها بود که کتاب اثر مرکب رو خوندم و چقدر خوب بود و نشستم یه برنامه ریز برای کل سالم نوشتم و هر روز یه قدم کوچیک در راستای برنامم برداشتم و چقدر در طی یکسال این قدم های کوچیک تونستن کمکم کنن و به نتایج بزرک برسم. هنوزم وقتی به اون روزا فکر می کنم یه حس گرمی خاصی میاد سراغم. همینکه می دیم اوضاع زندگیم تحت کنترل خودمه خوشایند بود. روزهایی که کتاب صوتی گوش میدادم و همزمان تو خونه راه میرفتم که پیاده روی کرده باشم. روزایی که راس ساعت 5 عصر مولتی ویتامین خوردم. روزایی که روزی بیست صفحه کتاب خوندم. روزایی که هر شب به بشقاب میوه خوردم. روزایی که سه ساعت رو هدفم کار کردم. روزایی که هر شب یه کتاب با بچه ها خوندیم. روزایی که عصرا رفتم حیاط و تو تنهایی به صدای هوا گوش دادم و چایی خوردم و به تکونای برگای رز تو باغچه نگاه کردم. از همه مهمتر روزایی که لحظه های چهار نفرمون زیاد بودن. چیزی که ما در حسزتش بودیم به خاطر مشغله خودمون و مهد رفتن بچه ها.

من به تاثیر قدم های کوچیک مثبت در زندگیم ایمان آوردم. 

درس و پروژه هم خوب پیش میره. هر بار قراره کار جدید شروع کنم میگم نمی تونم ازپسش بر بیام. اولین بارمه میخوام با فلان برنامه کار کنم یا این موضوع خیلی برام جدیده ولی بعد یه مدت میبینم که تونستم حلش کنم و حس قشنگی دارم. همینجاهاست که تفاوت دانشگاه اینور و اونور معلوم میشه. توی یک ترم چیزایی یاد گرفتم که تو 6 سال تحصیل تو اینجا یادش نگرفتم. یعنی اجباری براش نبوده که برم دنبالش!

مشگلاتی که تو این مسیر برام پیش اومدن رو به چشم فرصت نگاه می کنم. من خیلی دچار شکست و مشکل نشدم شکر خدا ولی همین انگشت شمارهاش رو دوسشون دارم و سعی می کنم چیزایی که ازش یاد میگیرم رو یه جا ثبت کنم که تجربه های ارزشمندی برام هستن.

هیجان اومدن بهار رو  دارم. لحظه به لحظه حسهام دارن قشنگ میشن و با کشیدن درد مشکلات جاری بزرگ میشم. این بزرگ شدن با درد را دوست دارم.