بزرگتر که میشم قدر یه سری چیزا رو بهتر میدونم. یکیش خانوادمه. بزرگترین و بی همتاترین سرمایه من. دومیش هم بدنم و سلامتیمه. صبح زود کلاس داشتم و اول صبح هوای سالن خنک تر از اتاقاست با تیشرت و شلوارک دو ساعت تو کلاس بودم و بعدشم نشستم چند تا برگه تصحیح کردم که جمع نشه رو هم. واقعا از سرما درد زانو گرفتم از طرفی پریود هم بودم و سرما اذیتم میکرد. دیدم چرا به بدن بیچاره احترام نمیزارم. پاشدم شلوار تو کرکی و هودی پوشیدم و جوراب جینگولام رو هم پام کردم. تا قهوه درست شه سایل بچه ها رو از سالن جمع کردم و یه جای توپ رو کاناپه ردیف کردم که امروز کارامو اوجا انجام بدم.

برای اولین بار از کاپ استفاده می کنم و تجربه فوق العاده ای برای منه و واقعا چه حیف کع این همه سال زجر کشیدم بابت این روزام!

سه روزی هم هست با همسری رژیم میگیریم. رژیم سختی نیست که محدودیت خاصی داشته باشه و یه مشاور تغذیه داده که همه چی رو بتونیم مصرف کنیم و زیاده روی هم نداشته باشیم. من اولش که رژیم رو دیدم به نظرم بیشتر از چیزی بود که من در حالت عادی میخوردم ولی وقتی باهاش پیش رفتم متوجه شدم که نه اینجوریا هم نیست من خیلی زیاد میخوردم!!!!

این روزا آینده قشنگ برام متصوره. هر چند دیره برای سن من ولی بازم خوبه که میخوام دنبال کاری باشم که دوسش دارم و انجام دادنش برام در حکم کار نیست مثل تفریحه. هدف اصلی امسالم شروع مسیر کار انتخابیم هست.

یه لیست زدیم رو یخچال که یه سری از کارای خونه رو انجام بدیم در حد مرتب کردن و جدا کردن وسایلایی که استفاده نمیشن. چک نویس و حساب و کتاب هدف گذاریهای امسال رو که اسفند سال پیش انجام دادم رو تو کتابخونه پیدا کردم. بهم انگیزه داد مجدد همین روش رو برم جلو.

دیشب پایتخت رو میداد. سریالی که من اولین بار نوروز 99 دیدمش و عاشقش شدم و چون دقیقا بعد تموم شدن کارام در مورد ایمیل به دانشگاهها بود و دقیقا تو آخرین قسمتش من پوزیشن رو گرفتم دیدن مجددش برام پر از لذت و یادآوری خاطرات خوبه.