دیروز عصر یه لیست از کارایی که انجام دادنش تغییر بزرگی تو زندگیم ایجاد میکنن رو نوشتم. لیست کوتاه بود خب قطعا. امروز قرار بود یه برنامه بچینم ببینم چقدر و چه روزایی میتونم روشون وقت بزارم. از برنامه ریزی براش به هیجان اومدم. من کلا خیلی دوست دارم اعداد و ارقامو کنار هم بزارم ببینم رو همدیگه چه نتیجه ای برام حاصل میشه ولی مدت هاست که موقع برنامه ریزی انجام کار محتوا محور برنامه میریزم. مثلا نمیگم یکساعت میخوام فلان کارو بکنم. میگم فلان کارو تا اینجا باید انجامش بدم. اینطوری بهتر نتیجه میگیرم. ممکنه بر اساس نوع کار و مد من و تواناییم زودتر و یا دیرتر تموم شه کار.

 

برای صبح آلارم نذاشتم و خیلی خوب خوابیدم شبو. صبح هشت و نیم بیدار شدم. باورم نمیشد انقدر دیر! صبح کار کردم و ظهر اصلا میلم نمیکشید به غذا. به همسری میگم نمیدونم گشنمه یا نه! یه املت فرانسوی (به قول شازده) درستیدم. از این تخم مرغا و پنیر پیتزاهم که رو هم میان. واسه نهار خوردم. یه چایی سبزم ردیف کردم بعدش بخورم و بشینم پای ادامه کار که دیدم شازده کوچولو میده. نشستم اونم دیدم. بعدشم با همسری نشستیم به حرف زدن تا دم رفتنشون. ثبل رفتن برامون نون همبرگر تازه خریدن واسه شام ساندویچ درست کرد. خیلی حس گرسنگی داشتم و متاسفانه ساندویچو آوردم پای لپ تاپ خوردم و حواسم نبود کلشو خوردم و الان قشنگ حس ترکیدگی دارم. دلم میخواد یه جوری شکممو خالی میکردم. چقدر زیاد خوردن بده.

.

و کلام آخر انتظار خر است.