خب احساس می کنم دیگه این وضعیت اسمش استراحت و رفرش کردن نیست علنا گندشو درآوردم. 

از اول می که سوپروایزری کمیته داشتم کاری نکردم علنا و فقط یه مقاله بوده که هنوزم تمام نشده و یک هفته از آخرین نتی که استادم داده می گذره. منم قبل جلسه بهش ایمیل زدم که این هفته اوکی نبودم و جلسه رو کنسل کنیم چون کار نکردم. اوم که دنت واری و این حرفا و انداخت هفته بعد. همیشه هم همین بودما دو روز مونده به جلسه کارامو ردیف کردم و عین آدم تو این سه ماه کار نکردم!

نرم افزار دانشگاه هم مشکل داشت که اونم دیشب ایمیلش اومد ردیف شده و علنا هیچ بهونه ای ندارم مدلمو ببرم جلو!

به معنای واقعی خروار، یک خروار برگه و ریپورت دارم که باید تصحیح کنم و هنوز شروع نکردم و قبل پایان ترما باید اینا رو تموم کنم.

همین الان به این نتیجه رسیدم جمع کنم این بساطو و کارو مثل قبل پیش ببرم که فارغ از نتیجه انتظارم تنها چیزی که عاقبت بخیرم می کنه تموم کردن این مدل هست!

موهامم این وسطا رفتم روشن کردم که بعد یک روز خون دل خوردن بابت نارنجی و سبز شدنش بالاخره دوست داشتنی شد و دوسش دارم.

از همین الان برم رو روی مد گزارش. برم پارت اول ریپورتای آزمایشگاه سوم رو تصحیح کنم.

 

ساعت نزدیک 7 هستش و من نصف برگه ها رو تموم کردم. وسطا میخواستم پاشم شام درست کنم که گفتم بشینم نصف شه بعد. این نشونه خوبیه که دارم راه می افتم! یه کم از کتاب فرمول مونده بود اونم پخش می کنم هم اونو گوش بدم هم شامو ردیف کنم. پسرا هم رفتن کوچه با دوستاشون بازی می کنن و صداشون داره میاد.

.

8.15 شام درست کردم خوردیم. کتاب فرمول تموم شد کتاب کار عمیق رو هم گوش دادم و خیلی دوسش داشتم حداقل تو این روزام حسابی به شنیدن همچین چیزی احتیاج داشتم. وسطا ماسک صورت گداشتم یه خط چشم کشیدم و اومدم نشستم ادامه تصحیح برگه ها که امروز کل لب 3 رو تموم کنم.

 

10.00 آخیششش لب 3 کلا تموم شد. فقط یکی از بچه ها فایل اشتباه سابمیت کرده بود و به استادش ایمیل زدم ببینم چیکارش کنم. میخوام برم کمی با بچه ها باشم و کتاب و آهنگ و لالا. احتمالا بعدش بیام لب 4 رو هم شروع کنم تا جایی ببرمش جلو. برای فردا هم میخوام یه پلن بنویسم.

.

10.45  ظرفا رو شستم. خونه رو مرتب کردم. لباسای شسته شده رفت تو کشوها. برگای تو حیاطو جمع کردم. شازده آشغالا رو برد بیرون. یه موسیفی بی کلام گذاشتم و با بچه ها تو تختشون حرف زدیم و شکرگزاری کردیم و لالا کردن. یه کتاب کاغذی برداشتم که بخونم و کارو تعطیل می کنم. لباسامم گذاشتم دم دست صبح پاشم برم پیاده رو و برگردم به کارام برسم.