دیروز یکی از بچه ها گفت با سه چهار نفر دیگه که من ندیده بود بریم پیاده روی. جوابم در لحطه نه بود ولی صبر کردم بعدا جواب بدم این روزا کار می کنم رو خودم که رو حرفام تامل کنم. صبر کردم صبح شد جواب واقعیم بازم نه بود ولی تصمیم گرفتم برم و تجربه جدید و ادمای جدید رو زندگی کنم. جالب بود. قرار گرفتن تو جمعی که همه تو یه شرایطتن و ویترین بیرونیشون یکیه ولی دغدغه ها متفاوت بود تامل برانگیز بود. این تفاوت ها زیباست و دوست دارم بازم تو این جمعا باشم. بیشتر شنونده بودم و همینم کمک کرد رو چیزی که میخواستم از این جمع به دست بیارم برسم.

برگشتنی دوستم پیام داد پسرشو بیارم خونمون از مدرسه. دوستم نیوزلندیه و بار دوم هست که پسرش میاد خونه ما و همکلاسی فسقلی هست. رسیدم سریع به رسم جمعه ها ماکارونی ردیف کردم. وسطا رفتم فود بنک. برگشتم ماکارونی رو دم گذاشتم و رفتم دنبال پسرا. بعد مدرسه حسابی با دوستشون مشغول بازی شدن و نهار هم نخواستن. تا مامان بنی اومد دنبالش. اومد تو یه قهوه بزنیم و بازم اون حس عدم تعارف این موجودات نایس منو متعجب کرد. خیلی خوبه واقعا این رفتارشون. شبم قرار بود بریم دورهمی که دوستم با همسرش کلا دارن موو میکنن ونکور اونا رو ببینیم منم پای اناناس درست کردم. درواقع همون کیک یزدی خودمون که وسطش پوره اناناس ریختم و تنها چیزی هست که راحته و همیشه خوب در میاد. تا عصر با پسرا مشغول کتابایی که از کتابخونه اورده بودن شدیم. همسری رسید شام زدیم که همون نهار ما میشد. اولش میخواستم بچه ها بخوابن بریم دورهمی بعدش منصرف شدم و خودشونم دوست داشتن بیان. کیک رو زدیم زیر بغل و رفتیم و خوش گذشت. شبم رسیدم پریدم تو گروه واتساپ جدید که اعتراف می کنم اولین گروهیه که این همه ادم توشه و من جذبش شدم.

بچه های لیسانس یه گروه زدن و ما بعد لیسانس اصلا هم رو ندیدیم و از هم خبر نداشتیم. شنیدن مسیر زندگی ادمایی که با هم چهارسال زندگی کردیم خیلی جالبه. چقدم زود از همون اول صمیمی شدیم. خیلی دیر خوابم برد و صبح خیلی دیر پاشدم و چندتا تماس از ایران داشتم به روال اخرهفته ها. همون توی تخت زنگ زدم و قشنگ دو ساعت تو تخت بودم و وسط حرفا حرف حلیم اومد و اومدم پایین با جو دوسر حلیم درست کردم با بچه ها خوردیم که تو هوای بارونی خیلی چسبید. بعدشم باز متاسفانه پریدم تو گروه ولی محدود. وسطا با همسری حرف زدم که خیلی از دیروز وقتم تلف شده و جالبه هر کاری دارم میزارم دقیقه نود به نحو خیلی خوبی انجامش میدم و اگه همن کار رو تا تایم مناسب و درستش انجام بدم حتما به یه جایی میرسم. این چه وضعشه اخه.

برای غلبه بر این حس سرزنش خودم رفتم بساط قورمه سبزی رو اماده کردم که بازم طبق روال شنبه ها نهار قورمه بزنیم. غذای اخر هفته ها ثابته. الانم نشستم کمی ذهنمو متمرکز کنم کار کنم برم ببینم چیکار میتونم بکنم.