خب در حالی که رو دور تند داشتم کارای تز رو انجام میدادم و همه چی آماده دفاع بود و سرم خلوت شد یه نگاهی به فایل پی آر بندازم و دیدمممم ای وای من! من تنها کاری که الان نباید بکنم دفاع و فارغ التحصیلی هست! یک روز فقط طول کشید چطوری به استادم بگم میخوام دفاعمو عقب بندازم! بالاخره گفتم بهش و خیلی خوشحال شد! چرا نشه؟! و من چقدر خوش شانس یودم که تو اون روزا یباقیمانده تا دفاع خواستم برنامه های پی آر رو ببرم جلو! وگرنه ممکن بود کلی از برنامه هامون عقب بیافتیم!

خب از اونجایی که همه چی من پ|آماده هستش برای دفاع و این روزا استاد هم رفتن بریک یه حس زندگی و آرامش عجیبی اومده سراغم. عصرا که بدون استثنا چهارتایی میزنیم بیرون. دیگه با دوستام نمیرم و همین لحظات چهارتایی رفتنمون جزو با کیفیت ترین ساعتای روزمونه. شبا هم بعد شام و قبل خواب یه بازی من درآوردی رو میکنیم و مشغول میشیم.

دیشب جایی دعوت بودیم که بخاطر اینکه دو نفر تو جمع ایرانی نبودن مجبور بودیم فقط انگلیسی بحرفیم و من اصلا فکرشو نمیکردم میشه بع انگلیسی رفیق داشت و باهاش بحث کرد و گپ کرد و حتی جوک گفت و قاه قاه خندید بدون اینکه حواست باشه داری به انگلیسی حرف میزنی! راستش مدتیه خوابام هم انگلیسی شدن! 

چقدر کیفیت مهمونی دیشبمون خوب بود با چه آدمای جدیدی آشنا شدیم اونجا که نایس بودن. شب موقع خواب با همسری در مورد دوستای دیگمون هم حرف زدیم. بهم حمع ایکسمون اصلا با مقایسه با جمع امشب نبود. بهش گفتم دوستای متفاوتی برای فازهای مختلفی داریم. قرار نیست وقتی با گروه ایکس جمع میشیم تو یه ارزشی یه چیزی از جمع یاد بگیری فقط فان داشته باش و بگو و بخند. نباید چیزی که جمع طلب نمیکنه رو به زور تو حلقوم جمع کنیم یا ازش انتظار داشته باشیم.