دقیقا از روزی که گفتم دفاعمو میندازم عقب دست به فایل تزم نزدم و کامنتای استادم رو بررسی نکردم. نشستم به جاش کمی با بچه هام و دوستام وقت گذروندم. کارای نظام مهندسی اینجا ر شروع کردم. چیزی که همسر عزیز از جان از روز اولی که رسیدیم داره روش کار میکنه و نمیدونم کی باید متوجه شه کار کردن رو یه چیزی یعنی یک قدم عملی براش بر داری وگرنه میخوام چیکار هزار تا دیتا برام جمع کنی و فقط حرف بزنی!! کلا همسر جان تو فاز تحقیق سیر میکنن و دست به عمل نیستن! بر عکس من که میخونم میبینم چیه شروع میکنم انجام میدم. نشون به اون نشون که دو شب پیش قبل مسواک فکر کردم چتری داشته باشم و قشنگ کشو رو باز کردم و چتریمو زدم و بعد مسواک کردم! کارای نظام همسری تمام شد مال من نیمه موند چون دانشگاهم تو ایران رفتن تعطیلات و معلوم نیست مهر میان کی میان اصلا اومدن همکاری میکنن نمی کنن بساطی داریم!

تو این مدت دو تا شرکت خفن رو دل به دریا زدم و اپلای کردم. گفتم بزار این ترس مسخرم بریزه و از هر دو اینترویو گرفتم. یکیش مرحبه اول اوکی شد قرار شد تخصصی رو هماهنگ کنن و یکیشونم هفته بعده. باید بشینم کمی بخونم. این وسط دوتا بد شانسی خفن آوردم. فسقل زد اسکرین لپ تاپو شکست. تعویضش زمانبره. اون یکی لپ تابم که استاد داده خیلی کنده اصلا قالمو باز میکنم دیوانم میکنه بره جلو. دو روز پیش رو از صبح که بچه ها رو میزاشتم کمپ میرفتم لب و تا عصر میموندم اونجا کار میکردم. چرا؟؟؟ چون مسیول آی تی دانشگاه جانمون عوض شدن و مسیول جدید نرم افزارها رو آپدیت نکرده از خونه کار کنم و باید پاشم برم لب! ولی خب کم نمیارم جای غر زدن میگم خدا رو شکر خونم نزدیک لبه!

ار دیروز نشستم رو کامنتای استادم و قشنگ حرص خوردم از کامنتش ولی هر چی بود طبق نظرش همه رو انجام دادم و هفته بعد بفرستم ببینم چی میگه. امروز دیگه لپ تاه حرصمو دراورد به جوری که میخواستم یه جدید و خفنشو سفارش بدم باز سیطون رو لعن کردم احساسی تصمیم نگیرم شونصد سال طول میکشه به لپ تاپ جدید رو راه انداخت ایششششششش.

هفته پیشم که گوشی خواستم بگیرم قشنگ از درد اینکه وقت ندارم بشینم از اول همه چیمو انتقال بدم به گوشی جدید و باهاش ور برم و وقتم تلف شه به تعویق انداختممممممم. 

صبح زنگ زدم به مامانم و حسابی دلتنگ بود و البته مثل همیشه دایما میگفت کی میایین؟ داره یکسال میشه و ما اصلا حواسمون به تاریخ نبود که واقعا داره یکسال میشه و خیلی خیلی زود گذشت! میگفتن برای ما مثل یه قرن گذشته! الانم که به همسری گفتم پاشو با پسرا برو بیرون من تمرکز کنم این فصل نتیجه گیری رو تموم کنم! رفتن پارک و قشنگ تو نیم ساعت جمع شد! چطوری؟ لپ تاپ قبلیمو وصل کردم تلوبزیون و تو مانیتور تی وی کار کردم! یعنی قشنگ دارم با اعمال شاقه کارامو پیش میبرم. الانم بشینم دو سه تا استاندارد مربوط یه این کارها رو بخونم. امیدوارم بتونم از یکیشون آفر بگیرم. هر دوشون خوبن و عالی و برام فرقی نداره کدوم بشه فقط یشه و خیالم از کار راحت بشه و بدونم کجام و طیق اون بشینم دنبال خونه بگردم!

امیدوارم بتونم بیشتر بنویسمممممم از روزام و روزانه نویسی کنم! آها امروز ترازوم رسید از آمازون و دیگه میتونم راحت روند وزنمو ببینمو خوبیش اینه از ایناست که درصد چربی و ماهیچه و استخوان بدن رو هم نشون میده! قشنگ حس چاقی دارم ولی به هر میگم هر هر میخنده! خود که میفهمم اون تو موها چه خبره:)