خب تو زندگی همه پیش میاد که یه روزایی تو مد پایین باشن ولی بلاخره میگدره و رد میشن از این مد! هزار تا کار دارم! بیشتر از یکماهه متن تزمو باز نکردم اصلاح کنم و گاهی فکر میکنم نکنه فراموشش کنم چی به چی بود!! 

کل این روزا مشغول پسرا بودم. مشغول زندگی! و اون پایین بودن مدم مربوط به اینه که کارایی که باید انجام بدم رو نمیدم! باید فایل تزو اصلاح کنم بفرستم به استاد همین هفته!!! شاید دو روز روش بتونم وقت بزارم و اونوقت استادم گفت بعد این همه مدت انتظار تغییرات بزرگی دارم!!! چرا باید تغییر بزرگی انتظار داشته باشه؟! نهایت چند تا جمله و ساختار و ترتیب مطالب قراره عوض شه! مگه چی شده تو این مدت که تو بخوای تغییر بزرگ ببینی! 

قشنگ معلومه تو قعر مد سینوسیم هستم و انگار حالا حالاها نمیخوام بیام بالا! از شانس قشنگم این روزا سه تا مصاحبه داشتم که قبلا براشون اپلای کردم. یکیشون که ازم لایسنس مهندسی اینجا رو خواست و قشنگ میشد پیگیری کرد آویزونش شد ولی کلا به هیچ جام نبود حتی بهش پیام فالو آپ بدم! دومی که هر دو مصاحبه اوکی شد و قرار شد با رفرنسا حرف بزنن و خبر بدن و فعلا خبری نیست! و حسی در درونم میگه ولش کن بابا خیلیم دلشون بخواد! و سومی هم که قرار مصاحبه تخصصی رو برای هفته بعد گذاشت که قشنگ در طول مصاحبه اول تو دلم میگفتم چرا تمومش نمیکنه؟! چقدر حرف میزنه!

امروزم صبح که بچه ها رو گذاشتم مدرسه به خودم قول دادم بشینم بکوب پنج ساعت کار تزو تموم کنم. تو بگو حتی یه دقیقه نتونستم بشینم پاش و هیچ کار دیگه ای هم نکردم جز یه دوش گرفتن! تنها وقت آزادم تا اومدن بچه هاست چون بعدش اساسی درگیر کارای اونا میشم. جاش خودمو کشوندم رو مبل و نشستم چند تا فیلم برایان تریسی دیدم شاید خر شم پاشم کار کنم! تنها تاثیرش این شد که پسرا رو بردم کتابخونه مشغول شدن اونجا و خودمم کتاب گرفتم نشستم خوندم. امیدوارم زودتر بیام بیرون از این حال! هزار تا کار دارم باید ببرم جلووو و حالا دل من نازش گرفته.

این روزا هم که تولد عالم و آدمه! چقدر تولد داشتیم و چقدم تو برنامه های سورپرایزر کردنشون مجبور بودم مشارکت کنم!

تو این هاگیر واگیر دانشجوهای جدید استادم هم اومدن. یکیشون که قراره مرحله بعدی پروژه شرکت رو کار کنه و خیلی رو مخم بوده هر چقدم بهش جلسه میزارم توضیح کار میدم باز برمیگرده نقطه صفر!!! نمیدونم منو اسکل کرده یا خودش اسکله!

این هفته هم پرزنت گروه رو انداختن گردن من و بدبختی باید مطلب و اسلاید حاضر کنم برای دانشجوهای جدید مطالب بیس رو پرزنت کنم! تنها نقطه امیدم دوشنبس که تعطیل کردن به خاطر ملکه و جلسه شرکت کنسله و میشه همون تایم رو گذاشت برای اسلایدا.

خدایا منو ببر بالای سینوس! باورم نمیشه از ساعت هشت و نیم که هسری پسرا رو برده بالا بخوابن من پشت سیستمم و هیچ کاری نکردمممممممم از من بعیده.

صداقت به خرج دادم و همه این وقت تلف کردن هامو نوشتم بلکه فرجی شد و به خودم اومدم . 

آها امروز یهوو تصمیم گرفتم یه مدت برنج و نون و شکر نخورم. نهارم لوبیا و کاهو و تخم مرغ آب پز بود. وسطا میوه خوردم. شبم کاهو و مرغ و زیتون زدم. چقدم خوشحال بودم امروز سرحال و سبکم!!! جلوی چشم من نشستن بستنی شکلاتی خوردن منم یکی خوردم:((((((

اف به تو! این که دیگه کار نبود تو مد نباشی!

قشنگ تو مضخرف ترین حالت روحی و روانیم هستم. و البته که پری هم نزدیکه