خب چند روز پیش یکسالگی ورود ما به کانادا بود! بخاطر شرایط ایران دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتیم هر دومون. نمیدونم چرا این همه از راه دور مسخ اخبار شدیم و هی چک میکنیم!

این روزا حسابی درگیر کارای بچه ها هستم. الویت امسالم کار روی بچه هاست و شروع برای اپلای واسه کار پیدا کردن خودم. از اونور زبان هم باید آزمون بدم که پرونده پی آر رو فایل کنم. صبح تا بچه ها رو بزارم مدرسه و برگردم میشه نه و نیم. از اونور حدود یک و نیم آشپزی میکنم و میرم دنبال بچه ها. معمولا بعدش دوست دارن بمونن تو حیاط مدرسه بازی کنن! منم مشغول کتاب خوندن میشم تا رضایت بدن برگردیم. نهارو میزنیم و تا جمع و جور کنم یه کم بازی میکنن. میشینیم پای کارای مدرسه و بازی های چهار نفره که نگممممممم چقد چقد چقد رو بچه ها تاثیر داشته!

بعدشم میزنن بیرون با بچه های همسایه روبرویی بازی میکنن. اش و اوری کوچولو که بچه ها خیلی باهاشون ارتباط گرفتن!

دیروز موقع خواب واقعا کمرک داشت میشکست انقد بدو بدو کرده بودم. همسری میپرشه چیگار مردی مگه؟ شروع کردم کل ضبح تا شب رو بهش گفتم اونم کمر درد گرفت. این وسطا دندون شازده هم کلی برو بیا داشت و هنوزم ادامه داره و وقت و انرژی زیادی میگیره. بعدش باید برم سراغ دندونای بعدیش! برای خودمم باید یه وقت بگیرم فعلا که بیمه دارم همه کارامو بکنم.

دیروز همسر دوستم حالش خوب نبود و رفتن کلینیک و اینجا کلینیک رفتن یعنی قشنگ چندین ساعت اونجا الافی. دخترشو آورد خونه ما و برای سرگرم کردنش ختی دکور هالوین رو چیدیم. پنکیک درست کردیم و برای شام هم درخواست کتلت داشت! بهش خیلی خوش گدشت ولی من رسما افقی شدم! این انژی رو بچه ها از کجا میارن.

به لطف نت هم کلا این چند هقته رو نتونسته بودم با مامانم صحبت کنم. ناهیتا با اسکایپ شماره تلقن خونشون رو گرفتم و وقتی انتظار نداشت صدام بشنوه فکر کرد ایرانم! قلبم هری ریخت برای دلش. خیلی دلتنگی میکنن مامان و بابام. دیروز یا گوگل میت حرف زدیم تصویری و واقعا کیقیت تماس و تصویر عالی بود. 

امروزم از صبح که پسرا رو گداشتم مدرسه نشستم کار اپلای میکنم هر چی که هست هم ونکور هم ویکتوریا ببینم چطوریا میشه.

این ترم کار خاصی نداشتم بخاطر فارغ التحصیلی تی ای هم نگرفتم و دلم روتین کاریم رو میخواد! از هر چی فرار میکنی دوباره دلت براش تنگ مبشه. آدمیزاد عجیبهههههه