دیروز صبح بعد مدرسه بچه ها باز نشستم بای اخبار. هم میدونستم کار دارم هم داشتم با اخبار بغض میکردم اصلا یه وضع داغونی. نشستم کمی از روزای قبل اومدنمون رو خوندم تو وبلاگم. ساعتایی که با حال خوش میگذروندم! یه لحظه با خودم تصمیم گرفتم هر لحظه آگاهانه قبل از انجام هر کاری از خودم ببرسم که آیا این الان بهترین کاریه که میتونم بکنم.

نشستم تا حدود 12 چندتا نمونه رایتینگ خوندم دستم بیاد چی بود اصلا رایتینگ آیلتس. باورم نمیشه همه چی رو فراموش کردم! بعد رفتم بادکست بی یلاس رو یخش کردم و همزمان چندتا تیکه گوشت رو به با سلیقه ترین حالت ممکن گذاشتم بیزه. برای هر تیکشم یه نقشه ای تو ذهنم داشتم. همزمان یه سری بادمجان سرخ کردم یه سری رو هم رو همون شعله گذاشتم کبابی بشن. برای فرداش مدرسه بچه ها جشن هالوین کرفته بود و من گفته بودم مافین میفرستم مدرسه. نشستم اونم درست کردم همزمان. توشم شکلات ریختم که باب دل بچه ها بشه. برنجم خیس کردم و بعد رفتم دنبال بسرا. برگشنیم حسابی کیک خوردن و مجبور شدم دوباره درست کنم و این سری توش آب برتقال ریختم بهترم شد. 

دوست داشتم حلیم بادمجون ردیف کنم خصوصا که دوستم عاشقشه و براش یه ظرف ببرم که دیدم کشک نداریم! بی خیال شدم. سبزی یلو با نخودفرنگی درست کردم و با همون گوشتا چلو گوشتش کردم. بعدم نشستیم رو ریاضی شازده کار کردیم و املا گفتم برای فرداشون.

امروزم دقیقا از وقتی بچه ها رو گذاشتم مدرسه بکوب بشت سیستم بودم برا دیتای یه مقاله که باید سابمیت میکردم. دانشجوی جدیدمون زیاد اهل کار تیمی نیست و میتونم بگم این همه وقت من گداشتم این همه استاد همچنان مچلیم و دو هفتست قراره دو تا عدد به ما بگه! دیگه امروز نشستم خودم اونا رو هم درآوردم. نمیدونم چطوری میخواد کارشو بیش ببره ولی اینجوری مطمینم به مشکل میخوره!

جالبه یریروز برای اولین بار ارایه داشت تو جلسه گروهیمون و استاد شروع کرد یه سری ایرادای ارایه و اسلاید بگیره که من میکروفونم رو زدم و گفتم اجازه بده من باهاش کار کنم اینا رو و چون جلسه اولشه به ایناش ایراد نگیریم و فقط رو محتواش کار کنیم. دلم براش سوخت. گفتم تجربه نداره. جدیده. اوالاشه کمی کمکش کنم. یک ساعت و نیم باهاش جلسه داشتم و نه تنها برزنت و اسلاید بهش یاد دادم. نشستم کلی هم در مورد رفتار حرفه ای آکادمیک و صورتجلسه نوشتن و مدیریت و برنامه ریزی براش توضیح دادم. فک کردم دیگه مشکل حل مبشه! ولی دریغ!!! امروز من و استاد نشستیم دیتا بده بهمون. دیگه ایمیل رو بی خیال شدم تو واتساب بهش ییام دادم و خیلی شیک گفت هنوز حتی مطلبو نخونده یدونه ماجرا چیه چه برسه به اینکه حساب کتابشو کرده باشه! دیگه خودم نشستم باش بکوب و تا دو و نیم تموم شد فرستادم رفت.

اگه قرار بود چند سال باهاش کار کنم خودم انجام نمیدادم. کمکش میکردم بتونه یاد بگیره چطور باید وظیفشو انجام بده. ولی چون دیگه یکماه دیگه کار من تمومه چیزی نگفتم. قبلا دوست داشتم بعد فارغ التحصیلیم رو همین یروژه با استادم  کار کنم ولی الان دیدم با این فرد نمیشه واقعا نمیشه. نمیدونم استادم چطور میخواد این بروژه رو ببنده با این دانشجو!

ظهرم که نهار نداشتم همسری رسید یه املت مشتی زد خوردیم. بعدشم انقدر خسته بودم نشستیم سینا دیدیم و چایی خوردیم.

شامم درست کردم و الان نشستم یای سیستم یه کم تست بزنم ببینم چند چندم!

یه چایی ترشم دم کردم و حسابی توش زنجبیل و نبات ریختممممممممممم