صیح بچه ها با سرحالی رفتن مدرسه و زودتر! یکیشون قرار بود بره اسکی رو یخ و اون یکی قرار بود بره موزه و بارلمان. منم نشستم بای چندتا محاسباتی که استادم خواسته تا قبل جلسه عصر تمومش کنم. اولش کمی تو ذهنم مقاومت داشتم که تا کی من قراره اینا رو انجام بدم؟! کار من نبود ولی تصمیم گرفتم یه نصف روز وقت بزارم و تموم شه. 

 

دیروز برای شام حلیم بادمجان ردیف کردم و بسر دوستم از مدرسه به راست اومد خونه ما و مامانشم عصر اومد ببره که نگهش داشتیم برای شام. از همون برای نهار الان گرم کردم و خوردم. موندش بیشتر میچسبه! چایی دم کردم بخورم که یکی از دوستام که مامان شده اخیرا اومده بود یه کتاب برسونه بهم برای محاسبات و ظرفایی که بیشش داشتم رو یر گز کرده بود! خوشیخت عالم شدم من عاشق گز. از محسنات داشتن رفیق اصفهانی!

 

امروزم قراره دختر اون یکی دوستم رو از مدرسه بردارم بیارم خونه. همزمان جلسه هم دارم! خدا به خیر بگذرونه.

 

هوا سرده ولی آفتاب قشنگی داره. 

 

این چند روز صبحا اتومات بنج بیدار میشم یسکه زود شب میشه آدم زود میخوابه! باید ازش استفاده بهینه بکنم. امروز صبح لبتایو روشن کردم تو تخت چندتا دیتا برای محاسبات امروز در بیارم که شارژش تموم شد و حال نداشتم برم بایین!

 

دیگه بچه ها بیدار شدن و صبونه زدن و کلی وقت داشتیم. نشستم تو سالن چایی به دست و محو تماشای بازی های فیزیکی!!! بسرانشون شدم.

 

من یک مادر عاشقم:)