دیروز رفتیم ماشینی که دیده بودیم رو گرفتیم و آوردیم! راهش طولانی بود تا کاراشو بکنیم و برگردیم خونه غروب شد! خیلی خسته شدم ولی می ارزید دوسش دارم:)

ولی جاده ای که رفتیم. یه تیکه از بهشت کلا هر جا میرم میگم خدایا یعنی ممکنه این همه زیبایی؟!!! تو گوگل مپ چک میکردم ببینم چقدر راه رو رفتیم و وقتی زوم آت کردم دیدم تو گوشه سبز قاره آمریکا وسط اون همه زیبایی رانندگی میکنم کبف کردم! اگه تصمیم نمیگرفتم راحتی و آسایش زندگی قبلیم رو رها کنم و ریسک کنم هیچ وقت نمیتونستم حتی تصور کنم زیبایی های این چنینی هم تو دنیا وجود داره چه برسه به اینکه توش زندگی کنم!

برگشتیم یه کم اتاق خوابا رو سر و سامون دادیم و عوض کردن تختها چقدر فضا رو باز کرد! تخفیفای بلک فرایدی دارن شروع میشن و باید یه وقت بزام چندتا چیزی که لازم داریم برا خونه رو بگیرم.

خونه هم دوجا ایمیل زدم و گفتن یکماه مونده به موو این پبام بده! دلم میخواد فعلا یه آپارتمان تو طیقه های بالا باشه که ویوی شهر رو داشته باشه. اطراف مدرسه بچه ها مورد دلچسبی نبود حالا که فاصله میگیرم برم رو گزینه های دلخواهم.

نگران مخالفت استادم بابت تاریخ شروع به کار بودم. گفتم یه وقت گیر میده که تا انتهای ترم بمونم بابت پروژه! ولی وقتی بهش خبرو دادم خیلی غیر باور خوشحالی و ذوف کرد و کلی هم آرزوهای خوب داشت. حالا بعد اتمام رابطه استاد دانشجویی میتونیم باهاش در ارتباط یاشم و دعوتش کنم خونمون. پسر خوبیه و خیلی به من همیشه لطف داشته.

رابطه با بچه ها هم عالی پیش میره و تنها دلیلش هم وقتی هست که باهاشون میگذرونم. یه جا خوندم نوشته بود وقتی بچه عصبانیه از اتفاقی که افتاده واکنش نشون نمیده از حس اینکه دوست داشتنی نیست و ترد شده واکنش تند نشون میده. اون لحظه بغلش کن و بگو دوسش داری . بعدا در مورد مشکل حرف بزن.

دیروز تو راه مدرسه فسقل من بداخلاق شد چون شازده و دوسش دویدن و عقب موند ازشون. بغلش کردم و تو گوشش گفتم دوستت دارم. معجزه شد یهوو لبخند زد و با حال خوب مسیرو ادامه دادیم.