خب من امروز باید یکبار تو گروهمون ارایه میدادم فیدبک بگیرم. شب قبلش خوب نخوابیدم اصلا. از صبح تا دیروقت پشت سیستم بودم. صبح  که محاسبات جلسه شرکت رو انجام دادم و اسلاید ساختم. خود جلسه دو ساعت طول کشید. بعد جلسه هم قرار شد یه جلسه با دانشجوی جدید داشته باشم روش محاسباتیشو چک کنم. تا هشت شب طول کشید. پریدم شام خوردم که همسری درست کرده بودن. بعد دوش گرفتم نشستم پای تموم کردن اسلایدای فردام! صبح هم کوفته پاشدم تمرین کنم که تو بیست دقیقه ارایه بدم. وسطای روز استاد ایمیل زد جلسه رو کنسل کرد و من واقعا خوشحال شدم. چون اصلا اماده نبودم. به محض کنسلی پریدم تو تخت یه ساعتی الکی با گوشیم ور رفتم. بعدشم سراغ تمیز کردن آشپزخونه و خونه و جارو هم زدم. نهارم کوفته درست کردم چون سبزی خوردن داشتیم!

بعدشم بچه ها رو از مدرسه اوردم. همسر هم رسید. خریدا رو جابجا کردم که خونه مرتب بمونه. رفتیم کتابخونه. بچه ها کتاباشون رو عوض کردن منم یه کتاب گرفتم بخونم. یه کم اونجا بودیم و برگشتیم من نشستم اسلایداما جمع و جور کردم فرستادم استادم نظر بده قبل دفاع.

بعدشم پریدم استیک پزیدم. این ایرفرایر یکی از بهترین خریدام بوده. عالی. خودم حس میکنم علت وزن کم کردنمم بوده راستش! خودم نمیدونستم دوستم گفت به نظر میاد لاغر شدی رفتم رو ترازو و دیدم اومدم رو ۵۷!

سریع و بدون رو غن با کیفیت و شکل عالی غذا رو تحویلت میده. باعث شده نوع غذاهامون اصلا عوض شه و کمتر برنج بپزیم!

بعد شام با همسری نشستیم دمنوش زدیم و پسرا هم مشغول کتاب بودن. پریدم بالا دو سه تا جدولی که استادم خواسته بود رو ردیف کردم براش. یه جلسه کوتاه با دانشجوی جدید واسه کنترل نهایی محاسبات و فایل رو تموم کردم فرستادم رفت.

چقدر همه چی خوب پیش رفت وقتی اون جلسه مسخره کنسل شد! همشم دوست داشتم شب بشه راحت بخوابممممممم و گفتم این حس رو بنویسم! 

باورم نمیشه دوشنبه درس و مشقم تموم میشه:)

به قول آقامون هیچ حسی ندارم😁 نه استرس نه هیجان نه شادی