قبل دفاع فکر میکردم همون روز میشینیم ریزکاری های جلسه دفاعو حل میکنم و همون شبش همه کارای ورک پرمیت و پی آر رو انجام میدم! ولی از دوشنبه که دفاع کردم امروز جمعه هست و داره تموم میشه و من هنوز دست به هیچی نزدم! چندتا کار ازم خواستن که اضافه کنم به متن تز و همت نمی کنم شروع کنم!

نمی دونم چرا انقدر وزنم خوب میاد پایین! اومدم تو بازه 56 و وقتی عددش یادم میوفته تو غذا خوردن احتیاط میکنم:)

برای استادم یه ماگ دیجتیالی خریدم و نیم ساعت قبل جلسه گروهی رفتم آفیسش کمی با هم گپ زدیم و به شدت کادوشو دوست داشت و خوشحال شدم مفید بوده! برای جشن دفاع هم حسابی تو زحمت افتاده بود برای جلسه گروه.

روز بعدشم هم از صبح قرار بود بریم یه کنفرانس و من و دوستم جدا با ماشین من رفتیم و برای اولین بار بود که من از غذای بیرون تو این مدتی که اومدیم بی نهایت راضی بودم! 

ظهر یه نیم ساعتی زودتر پاشدیم چون ساعت سه جلسه شرکت بود و استادم گفت ایمیل میزنه بقیه که دیرتر بیان ولی گفتم نه زودتر بیام بیرون. راستش تو ذهنم این بود که من تا حالا از پارکینگ هتل استفاده نکردم و اتومات بود. ماشین منم دقیقا جلوی خروجی بود. گفتم همه جمعیت با هم برن بیرون و منم برای اولین بار گیج بزنم واسه پارکینگ بد ترافیک میشه:)))))

جلسه هم خیلی طول کشید ماشاله طرف کوتاه نمیاددددددد کارشون اشتباهه و باید این اصلاح انجام بشه. عجب مقاومتی داره. مچلمون کرده. بعد جلسه هم استادم به بقیه گفت که من آخرین کارم بود که تحویل دادم و فقط مقاله کنفرانس همین کار، نویسنده اصلیش منم و باید اونو انجام بدم. بقیه هم اجازه گرفتن اگه سوالی داشتن باهام تماس بگیرن که گفتم من همینجا ویکتوریام هر کاری بود که بتونم انجام بدم حتما بهم بگین!

این وسطا مریضی رو کم داشتیم که انقدر به خودم رسیدم خوب شدم هیچ علایمی نیست ولی خب قشنگ حس سستی بدنم هست.

امروزم بلک فرایدی بود و صبح بچه ها رو گداشتم مدرسه واسه خودم زدم بیرون. به هیچکی هم نگفتم دوست داشتم تنها باشم. هدفم خرید هدیه بچه ها بود. واسه شازده هیچی نتونستم بخرم چون هیچی تو ذهنم نبود ولی واسه فسقلی به لگو که از قبل گفته بود دوسش داره رو خریدم. خدا رحم کنه بهم 1500 قطعه:(((((((

بعدم خودم چندتا چیز لازم داشتم که آفها گولم زدن و حسابی تو خرج افتادم. اومدم خونه دیدم اون همه لباس خریدم هموشون یا سیاه هستن یا زغالی:( ولی خب راضیم ازشون کاربردین.

خونه رو جمع و جور کردم عدس پلو پزیدم خوردیم بعدشم چایی زنجبیلی و حسابی سر درد دارم و حس سرماخوردگیم باز اومده. هیتر رو دادم بالا کلاه گذاشتم سرم پتو هم پیچیدم دورم. صورتجلسه دفاعو رو لیست وار نوشتم که شروع کنم تموم کنم این ویکند. از دوشنبه میرم سرکار و ممکنه وقت کم بیارم.

دیشب از خوشحالی همسرم منم خوشحال بودم و به هیجان اومدم. یک سری آدم ها هستن خیلی ساپورتیو هستن. همسرم برای کاری باید با کسی صحیت میکرد و نگران بود درجا جواب رد بشنوه. ولی باورم نشد که چقدر آمای نایسی پیدا میشن  که انقدر گرم و با محیت پیگیر کارات باشن. حالا منتطریم ببینیم نتیجه پیگیریهاش چی میشه.