خب امروز صبح که بیدار شدیم نه من خوب بودم نه همسری. علایممون شدید بود. رفتیم پایین دمنوش درست کردیم با کلی عسل آبلیمو خوردیم. داروهامونم خوردیم. اومدیم بالا سر لپ تاپ که من قشنگ خوابم برد. حدود 12 بود همسری بیدارم کرد عدسی خوردیم. مجدد چایی و میوه و بهتر بودم. همسری ولی هنوز صدای خوبی نداشت! نشستم پای صورتجلسه دفاع و همین الان تموم شد دقیقا 11 ساعت بکوب کار کردم روش. اولین اروری که ازم خواسته بودن حدود 0.006% بود و چقدر سوختم بابت این عدد! میدونستم ناچیزه ولی دیگه خواسته بودن و باید در میاوردم و حسابی وفتمو گرفت ولی خوب شد چند تا نکته باحال تو انسیس یاد گرفتم. فایلو فرستادم استادم امیدورام همینو قبول کنه دیگه بازش نکنم. انقدر فایلام پخش و پلا هستن پیدا کردنشون کلی وقت میگیره. با سه تا لپ تاپ کار میکردم و وسطا دیگه رد دادم چی به چیه!

سر شام به شازده میگم موافقی کادوی تولدت و کادوی کریسمس رو یکی کنیم و یه چیز باحال برات بخریم؟ یه کم ان و اون کرد و گفت برای هر دوشون کادو میخوام. میگم چی خوشحالت میکنه؟ میگه ایکس باکس و لپ تاپ!!! میگم یکیشو انتخاب کن برای هر دوش بودجه ندارم ولی اگه یکیشو انتخاب کنی میتونم یه کمم روش پول بزارم برات بخرم. برام جالب بود لپ تاپ رو انتخاب کرد. فک میکردم ایکس باکس انتخاب کنه. همسری میگفت بهش پیشنهاد نده ممکنه ایکس باکس رو انتخاب کنه و خوب نیست و میشینه سر بازی و دعوامون میشه:) پسرک قشنگممممم حالا بشینم بسرچم ببینم چی میتونم براش بگیرم که هم به کارش بیاد هم گرون در نیاد خیلی. 

مدیرم دیشب ایمیل زده که هیجان دارم دوشنبه ببینمت و روز اول رو عجله نکن میتونی بین هشت و نیم تا نه بیایی آفیس! یه کم نگران زبان هستم همش میترسم چیزی بگن متوجه نشم! از شانسم کانادایی هست و یه کم تند تند حرف میزنه. همسرم میگه خودتو باور کن این تویی که این همه کارو کردی و از پسش براومدی. این که دیگه چیزی نیست. اونا میدونن زبان دومته و میتونن درک کنن! نمیدونم بریم ببینیم چی پیش میاد. باید هر روز برای زبانم کمی وقت بزارم. بی اغراق بگم خیلی وقتا شده سر اینکه واقعا در خودم توان مشارکت تو یه بحثی رو نمی بینم کلا وارد اون بحث نمیشم. صحیت فرمال و اکادمیک خیلی خیلی برام راحته ولی وقتی قراره راجع به روزمرگی و چیزای عادی صحبت بشه کم میارم. راستی نمره زبانم هم اومد و جالب بود یکی از اسکیلها رو 9 شدم و یه کم براش ذوقیدم کههههه 9 چه شکلی میشه:)))))

دیروز تو اینستا دیدم جاریم اعلامیه هفتم پدرشون رو گذاشتن. خیلی شک شدیم. با اینکه رفت و آمد خاصی نداشتیم ولی خیلی مرد شریف و مهربونی بودن. انقدر شک بودیم که همسرم میگفت دقیق بخون مطمین بشیم قبل تماس. صبح خیلی زود ما که میشد عصرشون پیام دادم و بهشون زنگ زدم. خیلی حیلی غمگین بود و حق داشت. یه کمم با هم گریه کردیم و متاسف بودم پیشش نیستم که بغلش کنم. با مامانشم کمی صحبت کردم برای تسلیت. خدا بهشون صبر بده