صبح تا عصر سرکار بودن باعث میشد به کارای دیگم نرسم! کل این سه هفته رو ترینینگ داشتم. دوتا سایت ویزیت رفتم و یکبار هم داوطلبانه ریپورت نوشتم که بدونم چطوریاست و اصلا چقدر وقت میگیره.

این مدت سرم شلوغ بود. همزمان کارای ورک پرمیت و پی آر رو انجام دادم. تولد شازده بود که مهمون دعوت کردم و سه روز فقط مشغول اون بودم! یک روز رفتم خرید. یک روز آشپزی کردم. روز مهمونی هم از سرکار زودتر دراومدم و میزو چیدیم. خیلی خوب بود به شازده و مهمونا خوش گذشت و کلی هدیه باحال گرفت که عاشق همشونه. یکی از هدیه ها شطرنج بود که از اون روز هرشب دارم با پسرا شطرنج بازی میکنم.

یکی از سایتایی که برای ویزیت رفتم بخش سالمندان یه بیمارستان بود. جدا از شگفت زدگیم از نظر جو بیمارستان و نحوه مراقب از مریضای سالمند، خیلی خیلی حالم گرفته شد. من کلا یه ترسی از پیری دارم! همون روز تصمیم گرفتم یه کم به خودم برسم. الان که نوشتم اینو یادم افتاد شب خواب مادرم و خواهرمو دیدم و خواهرم تو خواب میگفتن یه کم به خودت برس! چقدرم صبح بیدار شدم حالم خوب بود که دیده بودمشون. خلاصه که دایما سالاد میزارم کنار غذام. حتما هر روز میوه میخورم. و ورزشم ایشاله از دوشنبه شروع میکنم. نمیرسم برم باشگاه فعلا، تا بتونم یه روتین خوبی راه بندازم. همینکه میرسم خونه بیست دقیقه ورزش کنم عالی میشه. همسری هم پیشنهاد داد یه کم سرش خلوت شه شبا یه ربعی بریم بدویم. امیدوارم همت کنم ادامش بدم. تابستون قبل اومدنمون خیلی مرتب ورزش میکردم و اصلا عادت کرده بودم به ورزش. خیلی وقته رهاش کردم!

دیگه اینکه نشستیم کل درزای پنجره ها رو گرفتیم خونه گرمتر شه یه پرده هم گرفتم برای ورودی خونه که خیلی هوای خونه رو عوض کرد. سرم خلوت شده بعد درس، نشستم میز و فرش هم خریدم  که تازه رسیدن، اونا رو هم انداختیم خونه به نظرم بزرگتر شد! فرش قبلیم گذاشتیم تو دن که فسقلی قشنگ میشینه تو لگوهاش غرق میشه!

 

جمعه کریسمس پارتی شرکت تو ونکور بود که قرار بود بریم و لحظه اخر دوستم کنسل کرد که بیاد خونمون و مراقب پسرا باشه. راستش من یکی خوشحالم شدم، حال نداشتم برم اصلا!

رفتیم دانشگاه به جاش که یه مراسمی برای ایرانیا گذاشته بودن که گفتگو کنن و فضا برا بچه ها هم بود همگی با هم رفتیم. برادر و زنداداش دوستمم شب قبلش از ایران رسیده بودن و دوستم حسابی خوشحال بود که خانوادش داره دورش جمع میشه.

این هفته تصمیم گرفتم تو ویکند اشپزی کنم که طول هفته کلا درگیر اشپزی نباشیم. امروز قورمه و کتلت و کوفته و مرغ درست کردم برای طول هفته. نهار هم نرگسی با اسفناج درست کردم که عجیب پسرا دوسش داشتن، خوب شد اسفناج بره تو برنامه غذایی. شام هم ته چین گذاشتم که برای من غذای خیلی خیلی راحتیه و پسرا هم عاشقشن.

با فسقلی نشستیم یه کم ریاضی کار کردیم خسته شد رفت.

کارنامه بچه ها که ریپورت هست رو هم امروز نشستم خوندم و فک میکردم شازده اوضاع خوبی نداشته باشه ولی ریپورت معلمش خوب بود خدا رو شکر. دو هفته تعطیلاتشون هم شروع شد فعلا خونه ان.

برای شنبه هم رفیق جونمو دعوت کردم بیان خونمون و بهش قول دادم بادمجون براش سرخ کنم. رفیقم نی نی داره و فک میکردم یه چیزی براش بخرم به عنوان هدیه سال نو یا پاگشایی یا هر چی... فعلا به دنیا نیومده

حالا اون وسطا باید برم بادمجون بخرم که یه شب سرحال بودم سرخ کنم اماده باشه. 

از طرفی بیستم هم کریسمس پارتی خود افیس هست و باید برم کادوی اونم بخرم ایشششششششش