امروز عصر که از افیس دراومدم هوا هنوز روشن بود و آسمان سرخابی که نوید غروب بود! تو راه هم گیر کرده بودم رو اهنگ ابی! فک کردم دیگه داره روزا طولانی میشه و چه حس خوبیه وقتی از سرکار میام هوا هنوز روشنه!

وقتی میرسم بقیه شام رو حاضر میکنم اگه چیزی لازم داشته باشه. شامو میزنیم و یکساعت فارست میزنم با بچه ها کار مدرسه میکنیم! پشت بندش یک ربع تایم میگیریم و کتاب میخونیم! این یک ربع رو چون هر چهارتامون کتاب میخونیم خونه پر از سکوت و آرامشه و من چقدر این یک ربع رو دوست دارم! قشنگ انرژی میگیرم!

بعدشم پسرا میرن دنبال بازیاشون و خودمو با یه دمنوش یا جایی مینسونم جلوی سریال که حتما درگیر زبان باشم. سریال امیلی رو دوست دارم و خیلی موضوعش جذبم کرده خصوصا اون بخشش که زبان جدید و چالشای فرهنگ کشور جدید رو تجربه میکنه! انقدم الکی روم تاثیر گذاشت که صبح بعد از اولین قسمت تو جلسه برای اولین بار نشستم حسابی حرف زدم!

کار هم که از امروز رسما پروژه های خودم رو دستم میگیرم و امروز شروع رسمیش بود! اصلا نفهمیدم کی عصر شد!اینو دوست دارم واقعا! اینکه غرق کارت بشی و زمان رو نفهمی یه جور جدایی از دنیا و مدیتیشن میشه! 

هفته پیش با دوستم رفتم پیش استادم. واسش کافی گرفتم و واسه خودمون چایی. شیرینی فرانسوی هم که خیلی دوسش داره براش گرفتم! دوستمم قرار بود خبر بارداریشو بده و من مسیول مقدمه چینی و ذوق دادن به خبر بودم و برامون جالب بود که خودش سریع حدس زد و واکنشش هم خیلی خوب بود! جلسه خوبی با هم داشتیم و یه کم همدیگه رو اپدیت کردیم. باید بشینم مقاله کنفرانسو بنویسم و دستم به کار نمیره! اصلا فرصت نمیکنم. باید ویکند بشینم پاش که اونم حسابی میزنیم بیرون.

تصمیم گرفتیم ویکندا فقط با بچه ها باشیم و بریم بچرخیم حالا که هوا هم بهتر شده. کل ویکند قبلی رو بیرون بودیم و قشنگ برای شروع هفته رفرش شدیم! فقط شنبه واسه تجمع رفتیم پارلمان که اشکم دم مشکم بود و حالم خیلی بد بود باعث جریانای اخیر!