امروز سه تا میتینگ داشتم و یکیش عالی بود. منتظر پروژه های هیجان انگیز هستم! وسط روز بود همسری پیام خسته نباشید فرستاد ساعتو چک کردم اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم! تو دلم گفتم کارمو دوست دارم! واقعا دوسش دارم! یادم افتاد تابستون سر پروژه جدید استادم چقدر کار میکردم! یادمه دو روز پشت سر هم شاید در حد دو ساعت شبو خوابیدم که مشکل رو پیدا کنم برا جلسه شرکت. همه اینا فقط از علاقه به کاریه که میکنی!! و خوشحالم افتادم جایی که کارشو دوست دارم و تجربه های جدید کسب میکنم.

عصر برگشتنی چندتا خرید کوچیک داشتم دیدم کل لباسای زمستونی و کاپشنا رفتن رو اف پنجاه درصد. یههو هوای اینجا خوب شد! دوتا تست کردم و سریع گذاشتم سر جاش! نمیخوام گول تخفیف بخورم و هی لباس اضافه کنم به کمدم! تو راه اسپاتیفای رو زدم و اون وسطا شعر ارغوان سایه پخش شد! ترکیبش با غروب و تنهاییم خیلی لذت بخش بود.تصمیم گرفتم امشب تو تایم کتابخونی شعر بخونم.یاد کتابای نازنینم افتادم که همه رو دادم به برادر زادم نمیدونم میخونتشون یا نه! 

رسیدم خونه تا لباس عوض کنم به همسری گفتم شوید پلو با تن ماهی بخوریم! میخواست غذا بپزه و این خوشمزه ترین چیزی بود که به ذهنم رسید. پولیور نارنجیمو که پر از عکسای گربست رو برداشتم و با دستگاهی که جدیدا خریدم کل پرزهاشو پاک کردم و پوشیدم! خیلی دوسش داشتم ولی چون شکمش پرز داده بود خیلی وقت بود تنم نکرده بودم.

پریدم پایین تا وقت شام با پسرا کار مدرسه کردیم. بعد شام وقت ریدینگ نشستم سهراب خوندم وسطا پریدم رو شوپنهاور و کلی کیف کردم! 

بعدم که نخود نخود هر که رود به تخت خود!