عصر دلگیر یکشنبه هست! دیشب اصلا خوب نخوابیدم تخت و تشک رو عوض کردیم و یه سایز کوچیک نر گرفتیم کلا این روزا میتونم بگم همه چیو عوض کردیم و همه رو در حد ممکن کوچیک و بی حاشیه جایگزین کردم. کل ملافه ها و روتختی ها رو انداختم ماشین که حالا تخت نو هست همه چی بوی تمیزی بده. خود تخت هم بوی چوب میداد که عاشقش شدم. ولی خوب نخوابیدم. همش حس میکردم تو خواب میخورم به همسری! یا همسری میخورد بهم! 

صبح که چشممو باز کردم گفتم شب خوب نخوابیدم همسری بی صدا رفتن پایین که من بخوابم کمی! فسقلی که بیدار شده بود اومد در اتاقو زد و بیدار شدم! دوسن داشتم بازم بخوابم. اومد تو بغلم کرد گفتم مامان میشه کمی بخوابم؟ بوسم کرد روتختی رو کشید روم درو بست رفت!

با نور آفتاب که به صورتم میخورد بیدار شدم ساعت 10 بود! همونجا گوشیو برداشتم شماره برادرمو گرفتم خیلی وقت بود باهاشون حرف نزده بودم! یعنی دو هفته! فکر کردم تو تخت که دارم وول میخورم باهاشون حرف بزنم که جواب نداد. پاشدم ثورتمو شستم مسواک زدم. دیدم ماشین ریش تراش و حوله همسری تو دستشویی رو کانتره! رفتم پایین دیدم همسری بربری درست کردن و گوجه سرخ کردن منتطرن من بیدار شم بخوریم. پسرا داشتن با صدای خیلی خیلی کم تی وی میدیدن! برادرم زنگ زد و حرف زدیم و همراهش املت و بربری خوردیم! بعد صبونه گفتم بریم پیاده روی. همسری گفت اصلاح کنم دوش بگیرم بریم. صبح دیدم خوابی گفتم سر و صدا نشه! 

و

من فک کردم چقدر چیدن همه اینا کنار هم منو خوشیخت و خوشحال میکنه! یکی که تو خونه حواسش هست تو خوابی و نقطه ضعفت خواب سبکنه!

پسرا دوچرخه برداشتن ما هم کنارشون دویدیم. مسیر خوبی رو هم رفتیم و حسابی خیس عرق شدیم.

برگشتیم عدس پلو درست کردم. همزمان با خواهرم چت کردم و فکر کردم چه خوبه من اینجا زندگی خودمو دارم به دور از حاشیه ها و انتظارهای اضافی اطرافیان.

بهم گفت که تو مراسم چهلم مادربزرگم نو مسجد مادر همسرم هم رفته بودن و حسابی خواهرم رو بغل کردن جای من که در دسترسشون نیستم و چشاشون پر اشک شده! مادرشوهر مهربون و گوگولی من:)

بعد نهار هم همسری و شازده بکوب نشستن پای کارای مدرسه و فسقلی هم یه کم برا خودش نقاشی کشید و کتاب خوند تا عصر که دیگه بازی آزاد شدن! گوشی و تبلت رو برداشتن رفتن اتاقشون که بازی مشترک انجام بدن.

فکر کردم نخود سبزا تو یخچال خراب نشن و میخواستم خوراک درست کنم برای شام. یه سرچ زدم کوکو نخود سبز اومد که همونو درست کردم. حدس زدم پسرا نخورن ولی خوب تقریبا همه رو خوردن! سریال اکتور رو انداختم و همزمان باهاش درجا میزنم! دوست دارم قسمت بعدیشو رو هم ببینم :) البته دست دارم به کیک بزدی هم بپزم فردا ببرم شرکت تو میتینگ هفتگی صیح بخوریم! پاشم همینکارو بکنم