دیروز متوجه شدم خواهرم ده روزه سی سی یو هست و یه عمل قلب در پیش داره! بهم نگفته بودن و حالا که نزدیک عمله و چون ریسک عمل بالاست بهم گفتن!!!! غم، بغض، اشک همه حسهای اینجوری تو وجودمه!!!!

.

وسطای هفته هم دوستم گفت پدرشوهرش مرحوم شدن در لحظه اشکم جاری شد! به همسری گفتم اونم شک شد! عصرش رفتیم پیششون که تنها نباشن!

.

دو روزی هست که کارای جدید سایت رو خودم انجام میدم. کارای اون یکی گروه ساختمانی رو هم انجام میدم! یهوو بدجور سرم شلوغ شد. ولی خوبه غرق کار میشم! چرا من از ابنکه غرق کار شم خوشم میاد؟! یه حالتی داره که از دنیا جدا میشی و فک و ذکرت از بقیه چیزا رها میشه! ملت با چی مدیتیشن میکنن ما با چی!

 

لمروز از این دلخوشی های الکی داشتن تو شهر. تی پارتی. چهار و نیم که شد زدیم بیرون. بچه ها خیلی دوست داشتن چون کلی وسایل بازی هیجان انگیز داشتن و من با خودم چی فک کردم که پریدم وسط هر دوشون و نشستم رو اون چرخ فلک بزرگه!!! تو کل مسیر چشامو بستم و انقدر خودمو منتقبض کردم از ترس که وقتی تموم شد یه ور بدنم گرفته بود. همونجا غذا و اینا هم داشتن که خوردیم! چی دیدیم؟؟ پشمک! عشق من! رفتیم خریدیم ولی یه اپسیلونم حاج عبدلله خودمون نمیشد!

 

چهار هفته از مدرسه بچه ها مونده. روزای آخر بچه ها دایما میرن بیرون. یاد روزای اخر مدرسه خودمون میافتیم که تو امتحانا خفه میشدیم! چطوری اون همه امتحان میدادیم ما؟! برای تابستونم جفتشون رو شنا ثبت نام کردم. کمپ پر شده بود و نشد ثبت نام شن. حالا میخوام یه کلاس شنای دیگه هم تو یه استخر دیگه بنویسم هر دو رو موازی برن. 

 

بساط کمپینگ خریدیم که کمپ کنیم اخر هفته ها! فعلا که حس و حالش رفته تا ببینیم کی برمیگرده.

 

هفته پیش نشستم سریال زخم کاری رو دیدم و عمرا دیگه سریالی که تموم شده رو ببینم. عین ندید بدیدا هی قسمتاشو پشت سرهم میدیدم. از کار و زندگی انداخت!