کی تنبلی دست از سر من بر میداره اخه! الان نشستم آشپزخونه. سینک پره ظرفه! چندین روزه همسری کارای اشپزخونه رو میکنن و امروز چون کلاس دارن نبودن و جمع شده! دارم چایی میخورم و کل ظرف شیرینی نخود چی جلومه و بی حساب کتاب مخورمشون! همین یعنی تنبلی! ظهر از سایت اومدم خونه انقدر خسته بودمممم که نهار رو خوردم رفتم تو تخت فسقلی خوابیدم! مثلا سرکار بودم! برگشتم نشستم پای کار شرکت که خوب پیش نرفت! بچه ها دارن بی حساب کتاب پشت سر هم تی وی میبینن و این یعنی تنبلی. باید اپلیدی کنم و ریشه موهامو رنگ کنم میگم ولش کن شلوار میپوشم فردا و موهامم همینجوری نچراله! همین یعنی تنبلی! دو روز پیش یه پوزیشن شغلی باحال تو یه شرکت خفن دیدم و گفتم شب براش اپلای میکنم که هنوزم پستشو باز نکردم! این یعنی تنبلی! عصر با لیدر گروه جلسه داشتم چندتا از قسمتای ریپورت یه شرکت دیگه رو پرسید که از سر باز کردم با جواب مسخرم! اینم یعنی تنبلی! گوشیمو گرفتم دستم اینستا رو نصب کردم و الکی و بی هدف میچرخم این یعنی تنبلی. 

من این آدم نیستم. من هیچ شباهتی به این روزام ندارم. خودمو این روزا نمیشناسم! چی بر سرم اومده که اینطوری وا دادم! 

فک نمیکردم حتی دلم بخواد کارمو عوض کنم ولی الان ته ذهنم هست. چرا؟ چون لیدرمون انقدر به حاشیه ها اهمیت میده که قشنگ حاشیه ها برای من دوبرابر اصل کار وقت میگیره. هر چقدم کارو تمیز تحویل میدم باز یه چیزی پیدا میکنه از توش که واقعا انرژیمو میگیره!!!! اونم چیزایی که اصلا اهمیتی تو اصل کار و نتایج ندارن. حال و حوصله و کشش همچین ادمای گیری رو ندارم. و صد البته که تنبلیمم نمیزاره از جام تکون بخورم. 

این هم یه فکت از روزایی که تنبلی حاکمه و گاهی هم با خود زمزمه میکنی که مگه زندگی خودم تو ایران چش بود که جمع کردم اومدم اینور! اینم واقعیتی که همیشه روزگار میاد تو ذهن یه مهاجر!