شرکت پروژه های زیادی گرفته و حتی چند نفر رو از ونکور اضافه کردن کاراها بره جلو. این هفته من قشنگ جای دوتا آدم کار میکردم! یعنی کارهاااااا 

هر روزم دقیقا ساعت پنج لحظه ای که میرسیدم خونه کلاسم شروع میشد! وسطاش دختر دوستمو میاوردن خونمون من نگه دارم چون پیش مادرش بیمارستان بود. همسری هم کمک اونها بود و تقریبا نمیدیدمش! هر از گاهی یه غذایی هم درست میکردم.

امروز پسرا کلاس شنا هم داشتن. از سایت زودتر رسیدم خونه. داشتم از خستگی میمردم. دلم میخواست استراحت کنم ولی دیدم خونه رو مرتب کنم بیشتر بهم میچسبه. جارو زدم دستمال کشیدم چایی دم کردم و با کلوچه فومن نشستم خوردم. یه ادویل هم خوردم که سردردم بره پی کارش. همسری بیمارستان بودن که مادر دوستم داشتن ترخیص میشدن کمکشون کنه. بهم پیام داد که اگه دیر کردم پسرا رو ببر کلاس! میگم من اخه کلاس دارم! میگه با گوشبت وصل شو🙃 بساطی داریم. فک کروم اگه نرسه همسری کلاس رو نمیرم که زنگ زد گفت تو راهن. 

پسرا که رفتن نشستم قیمه بار گذاشتم. کاهو شستم. برنج خیس کردم و شمع روشن کردم نشستم پای کلاس. واسه خودم چای بابونه هم دم کردم. کلاس این دفعه خوب پیش رفت. خیلی سوالای بیربط وسط کلاس میپرسن که واقعا حوصله سربر میشد. 

به همسری سپرده بودم واسه خونه اومدن عجله نکنید🤣 زنگ زد که فسقلی گرسنس بیاییم؟! سریع برنج رو دم کردم و رسیدن غذا خوردیم زدیم بیرون واسه فسقلی مایو بخوریم‌. خیلی عجیب تغییر سایز میده یکماه نشده مایو خریده بود! باید حواسم به غذا خوردنش باشه قشنگ داره چاقال میشه! از اونجا هم یه راست رفتیم ساحل کوییز الکساندرا غروب رو دیدیم اومدیم خونه.

دکلمه شمس گذاشتم شمع روشن کردم همسری و شازده کروسان درست کردن و با چایی ترش خوردیم. یه کمم چهارتایی رقصیدیم. پسرا نشستن پای شطرنج و من دیگه رو به غش بودم اومدم بالا. قرار شد من بخوابم بعد اونا بیان بالا بخوابن که من بدخواب نشم بسکه قبل خواب این دوبرادر حرف میزنن! اونم که کلا صدای همسری بالاست و نمیزاره بخوابم!!!