این هفته لانگ ویکنده و من این هفته رو کلا مرخصی گرفتم هم اینکه میخواستم کمی از کار فاصله بگیرم همه اینکه این هفته مدرسه ها باز میشن شروعش با حضور خودم باشه و اینکه اول هفته بعد امتحان دارم و ساعتایی که پسرا مدرسه هستن بتونم بخونم. سرکار اصلا نمیشه خوند!من همیشه برای دولت کار کرده بودم و الان قشنگ تفاوت کار برای بخش خصوصی با دولتی رو میبینم! زمین تا آسمون فرقشه. اصلا ماهیتش متفاوته!

این ویکند از مرکز نجوم اینجا وقت گرفتیم و بچه ها رو بردیم تور نجوم. چقدم جای خفنی درست کرده بودن!آیا میدونستید یکی از شرکای ناسا برای تحقیقات نجومشون ان آر سی کاناداست؟ پسرا کیف کردن خصوصا فسقلی که یه زمانی تخصصش سیاه چاله ها و کرم چاله ها بود😁 الان رفته تو کار سنگ ها 

یک اعترافی هم بکنم که همیشه میگفتم این کاناداییا غذای درست و حسابی ندارن و اینا چیه که اینا میخورن و غذاهای خودمون خفن..‌. باید بگم مدتهاست که غذای ایرانی درست نکردم و غذاهامون شده مدل غذاهای فوری فوتی و البته با کلی چیز میزای سبز و سالم! من که راضیم خدا راضی باشه. نیم ساعت از وقتی که نیت میکنی تا غذا رو بخوری نیازه برا اشپزی😁

دیشب فیلم پسنجر رو نگاه کردیم که خیلی فیلم مالی نبود ولی ته فیلم افتاد به جونم که دیگه باید به مرگ هم فکر کرد. مرحله ای که ما هم بهش میرسیم مثل همه آدما و چقدر یهو همه چی برام رنگ باخت! 

یه مدته کتابای صوتی رو تو مسیر شرکت تو ماشین گوش میدم و باعث شد یه کم کتابخوانیم هم بره جلو. کتاب هنر خوب زیستن رو گوش میدادم با صدای عادل که اخراش اسم چندتا از خیابونای خیلی معروف پاریس رو میگفت که به اسم اشخاصی بودن که اون زمان معروف بودن و کار درخشانی کردن و تقریبا هیچکدومشون رو الان کسی نمیشناسه و فقط یه اسم هست که رو خیابون مونده! معلومه رد دادم این روزا!!!!

و دیگه اینکه هوا قشنگ حس پاییز گرفته. سیب درختا رسیده. بیشتر درختا رنگی رنگی شدن و روزای ابری هم بیشتر هستن! عود روشن میکنم با عطرای مختلف و با پسرا میشینیم دور هم حرف میزنیم و چقدر اخه بزرگ شدن و به چه چیزایی فک میکنن فسقلیا. زندگی با همین سرعت در پیشه!