این روزا شرکت به شدت شلوغه! اصلا نمیفهمم چیکار میکنم. هزار بارم چک میکنم که شماره پروژها رو قاطی هم نزنم!

جواب امتحانم اومد و از اینکه پاس شدم خوشحال شدم راستش. فقط بخاطر اینکه حوصله دوباره امتحان دادن نداشتم! کامپتنسیم هم حاضره و مردد بودم که اختصاصی برای یه فیلد کنم یا جنرال بزنمش. اگه اختصاصی بزنم باید دوباره بشینم ادیتش کنم و حالشو و وقتشو ندارم! دلم میگه جنرال بزن بعدن اگه نیاز داشتی سوییچ کن اختصاصیشو بگیر.

دیگه اینکه دیروز رفیقم گفت بریم پیاده روی و رفتیم و خیلی طول کشیر برگردیم. چون دخترش اخراش خوابید تو کالسکه و مجبور شدیم دوباره راه بریم که بدخواب نشه.

امروزم که یکی از دوستام زنگ زد برم پروفایلشو با هم پر کنیم. دوباره دوستم زنگ زد بریم پیاده روی و گفتم یه ربع بعد میام. رفتیم در حد چهل و پنج دقیقه. ولی دیگه نمیتونم هر روز برم. با اینکه بهم حال میده هم راه میریم هم حرف میزنیم. ماشاله حرفای ما دوتا تمومی نداره اصلا. حالا بهش گفتم پنج شنبه ها شازده کلاس داره تو دانشگاه و میتونیم تا داخل کلاسه راه بریم. حالا فردا که پنج شنبست بهش میگم که فقط پنج شنبه ها باهاش میتونم برم. 

شازده یاد گرفته سوسیس و تخم مرغ درست کنه و الان گفت گرسنشه و رفته برا خودش درست کنه. حال میکنه حس میکنه بزرگ شده