ثبت لحظاتی از عمرم

۱۵ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

پنجم جولای

 

شب خیلی دیر خوابیدم ساعت دو و نیم بود هنوز بیدار بودم بعدشم خوابم خیلی سبک بود. صبح ساعت شش پاشدم. هم خسته بودم بخاطر کم خوابی هم  اگه میرفتم فسقلی تا هشت که همسری برسن تنها میشد منم گرفتم خوابیدم ولی بازم خوابم سبک بود. اون سرما و پتوی نازم صبح خیلی می چسبید. بالارخه هفت و نیم پاشدم. دوتا تیکه نون تافتون و یه تیکه پنیر و سه تا شیرینی کشمشی برداشتم اومدم اداره.

امروز دلم فقط چایی میخواست از شانسم فلاکس رو هم اتاقیم برده پیش دوستش و امروزم هر دوشون دورکارن! منم لیوان به دست رفتم بالا چایی گرفتم و نشستم با شیرینی کشمشی میخورم و مینویسم.

انتظار همچنان اذیتم میکنم ولی فقط بعد روانی هستش که کارامون عقب افتاده وگرنه که مثل سری پیش نه هیجانی در کاره نه استرسی و هر دو خونسردیم. امیدوارم این خونسردیه نتیجه مثبتی با خودش بیاره. اسم اون اداره رو گذاشتیم اداره تنبلها واقعا آخه این چه وضعشه!!!! فایل مقالم رو کع دیروز تموم شد امروز آورده بودم بشینم ریو کنم و استایل یه سری از جملات با مقالات دیگه آپدیت کنم. ببینم کی میشینم پاش. یه کم کم حوصله ام برای کار فعلا. دیشب هم تو گروه همکگارا نوشتم از امروز یک دوم بریم چون بازم نارنجی شدیم. خب شد تو دو سوم من اذیت میشدم اتاقم پر میشد و یه سریا حرفای اضافی میزدن که فقط وقت تلف کنی به بار میاورد.

8.30   برم آخرین قسمت سیلک رود رو گوش بدم ببینم راس چطوری گرفتار شد. یه کتاب در انتظارمه برای شروع که اینو تموم کنم اونو میگیرم دستم. همزمان با هم نمیتونم چندتا کتاب بخونم و گوش بدم!

10.06  همزمان که کارای اداره رو انجام میدم سیلک رود هم گوش میدم و واقعا دوست داشتنیه. چطوری جلوی خودمو بگیرم پادکست جدید شروع نکنم و برم سراغ کتابم؟! و اینکه از استاد جان ایمیل دریافت کردم روزای جلسمون رو عوض کنیم و من الان خرسندم که با این تغیر ددلاینم هم رفت اونورتر و یه کار تمیزتر میتونم تحویل بدم. پس برای امشب یه برنامه بچینم بریم کمی خوش بگذرونیم.

11.51   سیلک رود تموم شد و داستانش تحت تاثیرم قرار داد. وسطا کار اداری هم پیش میومد و تلفن و ارباب رجوع بود انجام میدادم همزمان. کارتابلم چک کردم و فقط دوتا نامه غیر مهم دارم که حوصلم نمیکشه الان بنویسم! قشنگ کلمه ها و سطرها دارن نشون میدن بازدهی پایینه. یه علتشم کم خوابیه. یکیش تشنگی. آخه یه آب معدنی کوچیک تا ظهر که جواب نمیده! و گرمه خیلیییییی

.

رسیدم خونه نهار زدیم و با شازده رفتیم بخوابیم که دیدم خوابش برده منم کنارش دراز کشیدم تا ساعت 5. که پاشدم آیس کافی و میوه ردیف کردم خوردیم. خونه رو مرتب کردم. بساط سبزی پلو ماهی رو چیدم واسه شام. نشستم مشغول کتابم شدم. البته که گوش گیر زدم! همزمان همسری و پسرا هم مشغول ورزش و بازی شدن. ساعت هفت و نیم همسری رفتم پیش مشاور تغذیه منم پاشدم شامو ردیف کردم تا میان حاضر باشه. پسرا م حیاط مشغول بازی بودن. بعد شام نشستیم دور هم بگیم بخندیم که فسقلی افتاد و شازده هم روش و دستش درد گرفته و نمی تونست تکون بوده. خیلی نگران شدیم هیچ علامت ظاهری هم نداشت. دیگه نبریدم بیمارستان تا ببینیم صبح چطور میشه حالش. شازده هم که رو مبل خوابش برد. این بچه کلا کمبود خواب داشت. یه چایی واسه خودم درست کردم و یه ظرف میوه هم واسه بقیه شستم بخورن. همسری رفتن پیاده روی. من و فسقلی هم رفتیم کف یاط دراز کشیدیم ستاره ها رو نگاه کردیم. چقدر حیاط خنک بود. اصلا سرد بود. یه کم فسقلی در مورد کهکشانها و سیاه چاله ها برام حرف زد و بعدش من مشغول کتابم شدم و اونم تو آسمونا دنبال هواپیما بود که خوابش برد! منم وسط کتاب خوندن خوابم برد از سرما بیدار شدم و فسقلی رو بردم تختش که مسری رسیدن و لالا کردیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

چهارم جولای

فعلا روش نوشتن ساعت هام برام کار کرده و مجبورم میکنه کارامو انجام بدم! چون دقیقا باید بنویسم تو هر تایمی چیکار کردم و کلی گویی نمی کنم و همین باعث میشه واسه اینکه بنویسم چیکار کردم حتما یه کاری انجام بدم.

امروز دورکارم و صبح ساعت هشت با صدای اومدن همسری بیدار شدم. تا دست و صورت بشوریم و مسواک بزنیم  (همه رو باید ضربدر سه کنیم خودم و دوتا پسرا!) همسری یه املت مشتی بار گذاشتن. بعد صبحانه و جمع کردن میز رفتن با بچه ها کمی بازی کردم. همسری چایی دادن خوردیم. حالا همسری با بچه ها بازی می کنن و منم اومدم اتاق کارو شروع کنم. بریم 9 تا پاراگراف امروزو تموم کنیم.

 

09.30  کار رو شروع می کنم با اولین پاراگراف امروز.

.

10.45   چهار پاراگراف رفتم جلو. دارم خوب پیش میرم. وسطا یه چایی با شکلات خوردم . بچه ها راهی شدن برن بستنی بخرن. و من همچنان پشت لپ تاپم بودم. میرم که ادامه بدم. امروز نهار پختن هم نداریم و غذامون گزارش هفتگیه!

.

11.00  یک پاراگراف هم رفتم جلو. رسیدم به کانکوژن و نیاز به استراحت دارم. میرم یه کم رفرش مایند و برگردم با کانکلوژن.

.

11.29  اوه چقدر هوا گرمه پختمم با اینکه کل پنجره رو باز گذاشتم. رفتم لباس خنک پوشیدم. یه ظرف میوه شستم دور هم خوردیم. بعدش نی نی هامو خوردم. پشت بندشم اونا من خوردن! یه کم بازی فیزیکی کردیم. کرم ویتامین سی زدم به لپ های محترم!  موهامو شونه کردم و بالا بستم که گرمم نشه. الان نشستم پای لپ تاپ ادامه پاراگراف ها!

.

11.45  اومدم بگم من از ساعت قبلی که اعلام کردم میرم سراغ پاراگراف هام گیر افتادم تو فضای مجازی! دوستم یه پیام داد بهم که خیلی لطف کرده بود کاری برام انجام داده بود و نمیشد همون لحظه جوابشو ندم بعدم حرف زدیم تا الان!

.

12.15  هنوز نتونستم پاارگرافو شروع کنم.چرا؟ همسری درخواست آیس کافی دادن. قهوه ته کشیده بود و منم با هات چاکلت قاطیش کردم غلظتش حفظ شه. مزه جالبی داشت. بعدشم شازده اومد اتاق با هم حرف بزنیم پشت بندش فسقلی اومد یه کم بازی بازی کردیم تا الان. من ساعتا رو برم اصلاح کنم همه رو با ساعت اونور آب ثبت کردم! خب دیگه واقعا برم رو پاراگراف ه تایم بعدی گزارش کارشو بدم.

.

12.38  یک پاراگراف تمام شد ادامه میدم کارو.

.

1.05   خب تا الان کار کردم و یه مقاله هم خوندم کمی اصلاحات انجام بدم. فعلا برم سراغ خریدایی که همسری کردن و نهار بچه ها.

.

2.24  نهار خوردیم. مسواک زدیم. نشستیم یه کم حرف زدیم. یه کم با بچه ها بازی کردیم و یه شیرینی خوردیم و اومد پای لپ تاپ. بریم شروع کنیم کارو.

.

3.50  خب کل کار تمام شد. من نه تا پاراگراف هم برای فردا داشتم و نمی دونم موقع کار کجا یادم رفته بود تیک پاراگراف ها رو تو پلن برنامه ریزم بزنم که زودتر تموم شد. بسی خوشحال شدم. حالا جالبه انقدر جذبم کرد که میخوام امروز یه چند بار هم داستان وار مقاله رو بخونم و از فلوئنسی ماجرا مطمین شم. فردا رو هم میزارم برای ریوو کردن چند تا مقاله و استفاده از استایل جملات کانکلوژن و دیسکاژنش تو مقاله خودم.

.

از اونجاییکه قیمت یه سری از لباسایی که واقعا زیاد استفاده نمیشن و خراب هم نمیشن زیادی زیاد شدن تصمیم گرفتم به پیشنهاد دوستم دیوار رو چک کنم. حالا دو دست سوییشرت شلوار دیدم که به نظرم خوب بودن و قیمتا هم معقول. میخوام خرید لباس دست دوم رو برای اولین بار امتحان کنم! اگه برنامه هام یاری کنن بدم نمیاد عصر باهاش هماهنگ کنم برم ببینم لباسو. 

از فردا هفته کاری من شروع میشه و نمیرسم به مامانینا سر بزنم. عصر هم اگه برم بیرون از اونجا هم میریم خونه مامان و شام هم اونجا می مونم و خودم آشپزی می کنم که مامان جانکم کمی استراحت کنن. همینا

بریم ببینیم بقیه روز چطوری میگذرن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

سوم جولای

پنج دقیقه به شش بیدار شدم و طبق معمول اول ایمیلمو چک کردم. خونه انگار باغ پرندگانه. همه پنجره ها بازن و جلوی هر پنجره یه درخته که صبحا پرنده ها روشون جشن میگیرن. باید شش و نیم سرکار باشم. بخاطر تابستون ساعت کاری رو عوض کردن. میپرم دسشویی بعد مسواک، حسابی زیر بغلم مام میمالم بس که جهنمه این روزا. صبحانه رو میزارم تو کیفم. ضدآفتاب میزنم و راهی اداره میشم. قبل شش و نیم میرسم.

6.30   رسیدم اداره و مشغول چک کردن ایمیل شدم و صفحه اینجا رو باز کردم تا بنویسم و الان شش و پنجاه هست میرم کارتابلمو چک کنم.

7.09   تا الان نامه های کارتابل رو پیگیری کردم و جواب دادم و فعلا کار اداری ندارم. فایلمو باز می کنم پاراگراف پاراگراف برم جلو.

7.33  تا الان چهار پاراگراف رفتم جلو. رسیدم به یه پاراگراف چالشی استاپ کردم که صبحانه بخورم.

.

8.17  رفتم چایی گرفتم صبحانمو خوردم و همزمان بقیه پادکست سیلک رود رو گوش دادک که از دیروز مونده بود. صبحانم زودتر تمام شد ولی میخواستم این قسمت پادکست تموم شه چون خیلی جذبم کرده بود. فعلا کار جدیدی تو محل کارم نیست و میرم پاراگراف ها رو ادامه بدم.

.

8.37  دو تا پاراگراف رفتم جلو. رسیدم به یه پاراگراف کمر شکن و اینجا استاپ می نم کمی کارای کارتابلمو انجام بدم. از اینجا رسیدیم به بخش سخت و سنگین مقاله و چون داره میرسه به انتها از کامنتای استاد جان مشخصه که اعصاب براش نمونده!

.

8.53  هیچ کار جدیدی تو کارتابلم نبود و رفتم سراغ تلگرام و کمی تو گروه دانشگاه بودم و جواب یه سری از بچه ها رو دادم و چند دقیقه ای هم تو اینستا بودم. برم سراغ ادامه پاراگراف ها.

.

9.15  یک پاراگراف هم تموم شد و سنگین بود و هی داره سنگین تر میشه. از برنامه امروزم فقط دوتا پاراگراف مونده و هدفم اینه تا قبل ظهر تموم کنم و برنامه فردا رو هم امروز پیش ببرم تا بتونم کمی مقاله های اضافه بخونم برای بسط دادن یه سری از پاراگراف های متد. پاشم برم سرویس و کمی بچرخم که تحرک داشته باشم.

.

9.50   رفتم سرویس بعدش رفتم حیاط کمی قدم زدم. برگشتم اتاق ثبت نام ورکشاپای همسر جان رو انجام دادم. فرم نظرسنجی ئرکشاپای قبلی که شرکت کرده بودن رو به جاشون پر کردم. و همه رو ارسال کردم به مسئول مربوطش. بعدش با محدثه حرف زدم در مورد یکی از پسرای گروه که واقعا نمیفهمیم فازش چیه و هیچ کدوممونم نمیخواهیم خودمونو درگیر پروندش کنیم. بریم که ادامه بدیم پاراگراف بعدی رو.

.

10.23  وسطای پاراگراف بودم که برق رفت. سیستم برقو سوییچ کردن رو ژنراتور. اون وسطا برام کار پیش اومد و الان میرم که کارای اون شرکت رو انجام بدم.

.

11.03  پرونده شرکت رو بررسی کردم و اصلاحات رو آماده کردم منتظر چند تا تلفن هم بودم. چون خط اداره قطع شده بود باید تلفنخونه برا می گرفت و اون وسطا تو تایمای انتظارم قسمت دوم پادکست سیلک رود رو تا یه جاهایی گوش دادم. برم پاراگراف رو تکمیل کنم.

.

11.20  این پاراگراف هم تموم شد و فقط یه پاراگراف مونده. انگار دارم به هدفم میرسم که تا ظهر کلشو تموم کنم! برم یه چیزی بخورم یه استراحتی بکنم و آخرین پاراگراف امروز رو هم تموم کنم.

.

12.44  خب یه چیزی خوردم. یه چایی هم زدم. چند تا تلفن جواب دادم. باقی پادکست سیلک رود رو وش دادم و به شدت هیجان دارم تا تهش رو گوش بدم. و مهمتر از همه اینکه پاراگراف آخر هم تموم شد. علنا برنامه امروز در مورد کار روی مقالم تموم شد. تا ساعت یک و نیم اداره هستم و ترجیح میدم بعد چک کردن کارتابلم قسمت آخر پادکست رو ببلعم که خیلی از شنیدنش دارم لذت میبرم.

 

.

 

2.45   رسیدم خونه. گرما وحشتناک بود اصلا حرارت از هوا میزد تو صورت آدم. تا لباس عوض کنم و دست و صورت بشورم همسری میز رو چید و یه کشک بادمجان به غایت خوشمزه خوردیم. بعدشم که چون صبح تو اداره زیاد کار کرده بودم ترجیح دادم استراحت کنم. دوست داشتم بثیه سیلک روز رو بشنوم که هر بار روشنش کردم خوابم میبرد و دوست نداشتم بخوابم. به شدت بی حوصله و بیقرار شدم و بازم انتظار اذیتم کرد. بچه ها رو بردم حموم. حسابی خونه رو تمیز کردم. رفتم حتی کشوی لباس بچه ها رو که یکسال بود قرار بود مرتب کنم ریختم بیرون مرتب کردم. کلی لباس اضافی بود که جکعشون کردم و ریختم تو چند تا کیسه. چند تا هم لباس آستین بلند داشتن که طرحشون رو دوست داشتم آستین هاشون رو بردیم سبیه تاپ شد. خیلی با حال شد.

بعدم بچه ها رفتن حیاط و دختر همسایه هم بود با هم بازی کردن. یه کباب تابه ای برای شام ردیف کردم. بعد شام بچه ها بازم رفتن بازی. منم آخر شب حیاطو شستم و باغچه رو آب دادم و تا کارتون بچه ها تموم شه کتونی های خودم و نیما رو هم شستم گذاشتم بالکن خشک شن. و بعدش غش کردیم از خستگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

چیکار می کنم دقیقا؟!

خب امروز به طرز وحشتناکی لو انرژی بودم. کلی کارام عقب افتادن. حتی نشستم پادکست بی چنل گوش دادم! دیدم فایده نمی کنه و باید راهی پیدا کنم برای نابود کردن این کرختی! وگرنه که کل برنامه هام بهم میریزه. ساعت چهار بود که تصمیم گرفتم این وضعیتو تموم کنم و می خوام هر لحظه که کاری می کنم همینجا تو این صفحه بنویسم! تا ببینم روزم چطوری گذشت.

4.00     راس ساعت چهار یه آیس کافی درست کردم و همزمان آبگوشت بار گذاشتم. گوشت رو دیروز همسایه آورده بود و من دیگه فریزش نکردم. نخود و لوبیا هم از صبح خیس کرده بودم. زیر چشمام روغن نارگیل زدم و نرم کننده کیو وی رو هم مالیدم به لبام که حس خوبی بهم میده با آیس کافیم نشستم پشت لپ تاپ و راس چهار و بیست دقیقه آخرین پاراگراف مقدمه رو شروع می کنم که بدجوری سخت و کمرشکنه! بریم ببینم تا آخر شب چیکارا می کنم. این صفحه رو باز میزارم تا هر بخشی از کارام تموم شد و کار جدید شروع کردم بنویسم و مانیتور کنم من دقیقا داارم چیکار می کنم تو یه روز!

 .

5.12       خب ساعت پنج و دوازده دقیقه هست و من  پاراگراف دوم امروز رو تموم کردم. بیست تا حرکت کتف با کش رفتم. بیست تا دراز نشست با کش و بیست تا شکم. الان پنج و هفده دقیقه هست و پاراگراف سوم امروز رو شروع می کنم.

.

6.06       خب ساعت شش و شش دقیقه هست و پنج تا پاراگراف بعدی رو تکمیل کردم و از برنامه امروز فقط یک پارارگاف مونده. شازده اصرار داره کمی با لپ تاپ کار کنه. من میرم به غذا سر بزنم میوه بخورم و کمی حرکت ورزشی کنم تا شازده هم کمی کار کنه

.

7.12       من راس ساعت هفت اومدم پای لپ تاپ که کارمو ادامه بدم و تا الان که هفت و دوازده دقیقه هست مشغول تغییر تنظیمات کروم بودم که شازده خان انجام داده بودن. چیکار کردم تو این مدت؟ اول ظرفا رو شستم چون ماشین پر بود و حس خالی کردنش نبود. بعد دمبه آبگوشت رو له کردم ریختم توش. سینک ظرفشویی رو ضدعفونی کردم. یه ظرف آلبالو شستم و نشستم کتاب خوندم. بعدش در حد دو دقیقه اینستا رو چک کردم. بیست تا حرکت کتف بیست تا حرکت بازو بیست تا درازنشست و بیست تا حرکت شکم و بیست تا حرکت باسن رفتم. بعدش ماسک رس سفید گذاشتم و نشستم تنظیمات لپ تاپو ردیف کردم ماسک رو شستم و الان میرم سراغ آخرین پارارگراف امروز.

.

7.47    آخرین پاراگراف هم تموم شد. الان که ویرایش می کنم می بینم چقدر ایراد داشته کارم. اون وسطا هم پاشدم به آبگوشت نمک و لیموعمانی زدم و یه سیب زمینی پوست کندم انداختم توش. شازده هم رفته حیاط بازی می کنه و فسقلی داره تلویزیون میبینه. پس خونه آرومه و دیگه گوش گیر نزدم تو گوشم. از الان هر کاری بکنم در مورد مقالم واسه فردامه. طبق برنامم کارای امروزم تموم شدن!

 

.

9.00   اومدم سر بزنم مطمین شم امروز کلاس نیست آخه ریدینگ بریک هست و خوشبختانه نبود. تا الان نشستم موسیقی سنتی گوش دادم. بعدش زیر تیغ دیدم میده اتفاقی و خیلی جو سریالشو دوست داشتم. با همسری نشستیم اونو دیدیم. بعدش آبگوشت خوردیم و الان میخوام برم سینا ببینم کمی بخندم.

 

تا ساعت ده سینا دیدیم بعدش خواستیم فیلم ببینیم که فیلمش خوب نبود. یه کم با بچه ها مشغول شدیم و خاموشی و لالا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

2 July

تو وبلاگ ترانه خوندم در مورد ابرهای سیاه گنده نوشته بود. وقتی به موضوعی زیادی بها میدی و تو ذهنت بزرگش میکنی کل ذهنتو می گیره و اگر اون موضوع یک چیز منفی باشه اونو تشبیه کرده بود به ابرهای سیاه گنده که نمیزاره حتی بارقه هایی از تشعشع خورشید از اون ته مهای ذهنت بزنه بیرون و ذهنتو نورانی کنه!

چقدر خوب نوشته بود و چقدر درست بود. ابرهای سیاه گنده همیشه تو ذهن من تگرگ راه مینداختن و دو روزی هست که مشغول کاریم و یکیش بر میگرده به یک شروع مجدد و باعث شده حجم نورانی ذهنم بیشتر از حجم ابریش باشه.

من یه عادت خوبی دارم که قشنگ میتونم خودمو باهاش گول بزنم اینه که وقتی میخوام یه کاری انجام بدم تبدیلش می کنم به کارای کوچیک تر و براشون زمان میزارم و به قول بچه های مدیریت از تایم بلاکینگ استفاده می کنم. نتیجه خیلی خوبه!

برای دوشنبه یه ددلاین دارم که باید یه مقاله رو که از همه جاش ایراد گرفته شده رو تحویل بدم. نشستم شمردم ببینم چند پاراگرافه کل مقاله. بعد تقسیم کردم به روزایی که تا دوشنه دارم ببینم برای هر روز چند پاراگراف میمونه. فارغ از آسانی و سختی پاراگراف ها برای هر پارارگراف یکساعت زمان در نظر گرفتم و بین یکساعتها هم 20 تا حرکت کتف با کش و 20 تا حرک شکم با کش رو جا دادم. روز اول خیلی خوب پیش رفت. نه گرفتگی عضله بابت پشت میز نشینی گرفتم و نه کارام عقب موند. یه جاهایی سرعت پاراگرافها بالاتر بود و زودتر از یکساعت تموم میشدن و میشنشتم واسه خودم پادکست گوش میدادم! چقدر زندگی دیروز صورتی بود. بریم ببینم امروز رو چه رنگی می کنم.

 

و من همچنان منتظر!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو