ثبت لحظاتی از عمرم

خوشحالی صمیمانه برای یکی که به هدفش رسیده حس خوبی داره!

از روزی که من رسیدم کانادا که دقیقا الان میشه دو سال، آدم های مختلفی از من سوال کردن که چطوری مهاجرت کنن. خود این سوالا مشخص میکرد طرف چند چنده! 

یه همکار داشتم که دم اومدم رفتم کارای مرخصیمو پیگیری کنم. اونجا متوجه شد میرم کانادا. ازم پرسید چطوری؟ روشمو خلاصه گفتم. یک هفته بعد ازم سوال در مورد نحوه پذیرش گرفتن و این صوبتا کرد. اونم توضیح دادم. بعد رسیدنم سوال در مورد مدارک ویزا و نحوه رسیدن به اقامت در کانادا کرد! سوالاها کامل و مشخص بودن. یک سوال دقیق میپرسید یک جواب درست میگرفت! دیشب پیام داد که رسیدن کانادا! 

خیلی خیلی از شنیدنش خوشحال شدم. نمیدونم پوئن مثبته یا نه، ولی من خودمم این مدلیم! میرم میچرخم پیدا میکنم و فقط جایی که گنگ باشه رو با سوال کوتاه و واضح میپرسم! تو همون اداره چندین نفر هنوزم ازم سوالای مهاجرتی میپرسن در حد حالا خرج ماهانه چقدر میشه؟

یکی از دوستای همسرم جزو آدمایی بودن که من واقعا لقمه رو جویدم گذاشتم دهنش حتی چه رشته و کدوم دانشگاهو انتخاب کنه! الان بعد دو سال بازم سوالاش در این حده که توی کلاس میفهمیم استاد چی میگه؟! 

.

امروز به همکارم که تازه رسیدن کانادا زنگ زدم صحبت کردیم و یهوو پرت شدم یه دنیای دیگه! انگار یه آدمی که من یه جایی هر روز میدیمش و یه بخشی از زندگیم بود و اون ته ته های ذهنم بود یهوو پریده بود جلوم! یه حس عجیبی بود حتی همون به زبان ترکی حرف زدنمون! 

کلی هم تشکر کرد که کمکش کردم! و بازم سوالای قشنگ میپرسید به عنوان یه تازه وارد! آفرین بهش! 

.

اومده بودم یه چی دیگه بنویسم یهو یاد صحبتای عصرمون افتادم و همینو اینجا تعریف کردم. اون یه چی دیگه بمونه پست بعدی مینویسمش!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

لایف هک یا چگونه زندگی خود را هک کنیم که خوشحال و سعادتمند باشیم؟!

دیدین گاهی یه دیالوگی تو یه فیلمی میشنویم یا یه جمله ای تو کتابی میخونیم و با این که کاملا بدیهیه ولی از بس که بدیهی و روشنه خیلی به اهمیتش پی نبرده باشیم. اون لحظه که اون حرف رو از زبون یکی دیگه میشنویم با خودمون میگیم آره..... اوا آره ..... اوا راست میگه....

.

امروز خوندم که بهترین انتخابها که در الویت اول لذت بردن از زندگی هستند رایگان هستند و دومین انتخابها که باعث لذت بردن از زندگی میشوند بسیار گران هستند. عجب ترجمه مضخرفی کردم جمله رو....

بیشتر ماها چشممون دنبال اون گزینه دوم برای لذت بردن از زندگی هست و چشممون رو به روی همه چیزایی که رایگان هستن میبندیم و هزینه گزافی میدیم که لذت گذرا و آنی ناشی از گزینه دوم و گران را تجربه کنیم.

فیلم a million miles away رو دیدم و جزو فیلمای موتیو کننده بود که بدو و تلاش کن و آخر سرهم یه تشویق اساسی برای نقش اول فیلم. ولی چیزی که من دیدم از دست دادن تمام لذتهایی بود که میتوانست در انجام مشترک یه پروژه مدرسه با بچه اش ببره مثلا! فیلم soul از اون طرف در طرف متضاد این فیلم قرار داشت و چقدر تلنگر خوبی میزد که حتی از دیدن رقص یه برگ درخت هم میتوان چنان لذت برد که آرامش وجودت رو بگیره! مگه نه اینکه هدف غایی هر تجربه ای، گرفتن آرامش حاصل از اون تجربه هست!

من به شخصه یادم میره گاهی که این مسیر تلاش برای چیزی هست که لذتبخشه و مسیر رو زندگی کنم! رسیدن فقط یه لحظه هست و تمام! ولی مسیر بخشی از زندگی تو هستش! 

یادم باشه از گزینه های رایگان زندگیم غافل نشم! که رمز لایف هک همین هست و بس!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

چی باشه عنوان؟!

این روزا شرکت به شدت شلوغه! اصلا نمیفهمم چیکار میکنم. هزار بارم چک میکنم که شماره پروژها رو قاطی هم نزنم!

جواب امتحانم اومد و از اینکه پاس شدم خوشحال شدم راستش. فقط بخاطر اینکه حوصله دوباره امتحان دادن نداشتم! کامپتنسیم هم حاضره و مردد بودم که اختصاصی برای یه فیلد کنم یا جنرال بزنمش. اگه اختصاصی بزنم باید دوباره بشینم ادیتش کنم و حالشو و وقتشو ندارم! دلم میگه جنرال بزن بعدن اگه نیاز داشتی سوییچ کن اختصاصیشو بگیر.

دیگه اینکه دیروز رفیقم گفت بریم پیاده روی و رفتیم و خیلی طول کشیر برگردیم. چون دخترش اخراش خوابید تو کالسکه و مجبور شدیم دوباره راه بریم که بدخواب نشه.

امروزم که یکی از دوستام زنگ زد برم پروفایلشو با هم پر کنیم. دوباره دوستم زنگ زد بریم پیاده روی و گفتم یه ربع بعد میام. رفتیم در حد چهل و پنج دقیقه. ولی دیگه نمیتونم هر روز برم. با اینکه بهم حال میده هم راه میریم هم حرف میزنیم. ماشاله حرفای ما دوتا تمومی نداره اصلا. حالا بهش گفتم پنج شنبه ها شازده کلاس داره تو دانشگاه و میتونیم تا داخل کلاسه راه بریم. حالا فردا که پنج شنبست بهش میگم که فقط پنج شنبه ها باهاش میتونم برم. 

شازده یاد گرفته سوسیس و تخم مرغ درست کنه و الان گفت گرسنشه و رفته برا خودش درست کنه. حال میکنه حس میکنه بزرگ شده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هورمون خر

الان که نشستم اینجا خونه ساکته شمع ها روشن هستن و بوشون مستم کرده یه دمنوش بابونه با دوتا انجیر خشک رو میزه! دارم وبلاگی که اخیرا پیداش کردم میخونم و کیف میکنم خصوصا که سن طرف خیلی پایینه. حدودای سن برادرزادم. چرا مقایسه کردم؟ چون برادرزادم برای من بچه هستش! شایدم نمیخوام باور کنم که بزرگ شده!

 

صحنه قبلی ارامش الانم اینجوری بود که وقتی رسیدم خونه گرسنه بودم! دیدم پسرا نیستن و با تیشرت رفتن بیرون! مثل یه مادر فرخنده هودیشون رو برداشتم رفتم بدم بپوشن و دیدم چندنفری هم بیرونن که ما صلاح نمیدونیم پسرا همبازیشون بشن. ازشون خواستم بیان خونه. 

برگشتیم میزو جمع کردم و دیدم شازده استامبولیشو نخورده! دیشب ازم خواسته بود واسه نهار امروزش استامبولی داشته باشیم که وقتی برگشت بخوره! چرا یهو حس کردم مثل یه اتشفشان عصبانیم؟!!! پریدم بالا تا اروم شم. پنج دقیقه موندم تو تخت اومدم پایین شام سبک ردیف کردم. پسرا بعد شام رفتن بالا. صدای بازی شون و کل کل کردناشون میومد. از همسری خواستم برن بالا.

خونه ساکت شد شمع روشن کردم دمنوش ریختم و نشستم پای وبلاگ!

 

یادم افتاد نزدیک پریودم و اعصاب ندارم!

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پاییز قشنگ

نمیدونم چرا بازدهی من ربط مستقیمی به فصل داره. پاییز میشه جون میدم واسه کار! شاید بخاطر عادته که این همه سال این فصل درس و مشقمون شروع میشد. خب بعد امتحانم که حس کردم سبک شدم و البته هممون میدونیم که فقط حس روانی داره وگرنه که قبلشم همچین نمیخوندم!!! نشستم یه جدول عادت هم درستیدم و راستش سخت هم نگرفتم که حتما همه رو انجام بدم ولی همینکه هر کدومو انجام میدم تیک میزنم تشویق میشم اون یکی کار رو هم انجام بدم.

روزای هفته حتما با بچه ها کار مدرسه انجام میدم. ویکندها ولی آزادن! که اونم چون هر دو روزش کلاس دارن میریم بیرون نصف روزش میره. اینم بگم که اینجا اصلا خبری از مشق و کار مدرسه تو خونه نیست ولی من خودم انتخاب کردم که کمی باهاشون کار کنم و هدفم اصلا نیست که درس یاد بگیرن چون همه چی تکراریه براشون میخوام فوکوس کردن مستمر رو یه کاری رو یاد بگیرن و صد البته که یه تایم خوبی هم با هم میگذرونیم. این فیلمای کوتاه خصوصا تو یوتیوب تاثیر خیلی خیلی بدی رو ذهن و تمرکز بچه ها میزاره و بچه ها نمیتونن بیشتر از چند مین رو یه کاری بمونن. خیلی فاجعست اگه همینطوری بخوان وارد دبیرستان یا دانشگاه بشن! حالا من تلاشمو میکنم ببینم چطور پیش میره. و اینکه متوجه شدم چقدر تخته وایت برد رو دوست دارن و بجاش نمیخوان مداد دست بگیرن پای کتاب بشینن! منم راحتشون گذاشتم رو تخته با هم کار میکنیم همینکه یه نیم ساعت یه ساعت مستمر سر کارشونن برای من عالیه! 

یکی دیگه هم قرص بیوتین بود که مرتب نمیخوردم و دیدم همیشه با موهام بساط دارم یکی خریدم با ریوهای خوبی که خورده بود و جالبه چقدر تاثیر داشت رو رشد موهام و قطع کردن ریزشش. اینم رفت رو جدول عادت

ورزش رو از رو اپم حرکات کششی رو شروع کردم و تا جایی که صبحا وقت کنم قبل بیدار شدن بچه ها انجامش میدم و باید اعتراف کنم همیشه مستمر نبوده ولی از هیچی بهتره

رفیق جان هم از ایران برگشت و چقدر دخترش بزرگتر شده! معلومه که کلی گز و یه ظرف خوشگل اصفهانی نصیبم شد! دمش گرم

و اینکه دیروز و امروز سرم خلوته سرکار نموندم خونه و اومدم افیس که بشینم کارای کامپتنسی رو تموم کنم. دیروز خیلی اهمال کاری داشتم ولی امروز رو کاغدم نوشتم که هر ساعت کدوم بخشو تموم کنم.

اومدم اینو بنویسم اینجا برای خودم داشته باشم که صحبتم طولانی شد. تو یوتیبوب آهنگهای مخصوص کار یا مطالعه که یکساعته هستن رو پخش کردم برای هر یه ساعت کاری که در نظر گرفتم. فعلا نتیحهرضایتبخشه برم ادامه بدم ببینم به کجا میرسونم و قطعا قبل اینکه برم خونه اپدیت میکنم اینجا رو که خودمو مجبور کرده باشم تموم کنم برنامه ای که برای امروزم گذاشتم.

خصوصا که از هفته بعد کل روزام پره و هیچ وقت خالی ای تا اخر اکتبر تو تقویم کاریم ندارم!!!!!

 

پی نوشت:

چقدر خوشحالم که یه ساعت یه ساعت نشستم پای این غول بزرگ و تقریبا تمام شد. فقط یه بندش مونده که اونم شب تو خونه مینویسم. زودتر در میام از شرکت چون باید برم کتابخونه و کتابایی که فسقلی هولد کرده رو بگیرم. دیگه میمونه به ریویو و ادیت نهایی که بفرستم برا ولیدیتور. این هفته به خودم قول میدم که تموم شه بره پی کارش.

هوا هم که عالیه شاید بتونم با رفیق جانم یه پیاده روی هم برم.

شازده هم سر کلاس شنای امروزش انگار از چیزی ناراحت بوده معلمش ایمیل زده اطلاع داده اونم باید در نظر بگیریم که بشینیم با هم بحرفیم ببینیم چی بوده جریان.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

امتحان عجیب غریب

امروز امتحانمو دادم نمیتونم بگم خوب خونده بودمش ولی در حدی که میتونستم وقت بزارم براش وقت گذاشتم.برای اولین بار بود که تو امتحانی همچین حسی داشتم که باید سوال رو تفسیر کنم و جواب بدم! کار بچه های حقوق خیلی سخته! همیشه عمر دودوتا چهارتا کردم و سوال رو فقط بر اساس منطق و جبر حل کردم. حالا نشسته بودم سوال رو تفسیر میکردم اونم سوالایی که توش کلمات حقوقی داره و هر کدوم واسه خودشون یه بار معنایی و عواقبی جداگانه ای دارن! نمیتونم بگم خوب بود نمیتونم بگم بد بود فقط باید منتظر باشم ببینم نتیجه چطوری میشه!

امسالو برا خودم شل میگیرم فوکوسم فقط رو کار بچه ها خواهد بود. از امروز کارای مدرسه و جانبیشون رو با هم شروع میکنیم. کلاساشونم دیگه خودم میبرم که یه تایم خوبیه واسه با هم وقت گذروندن! 

دلم یه تمیزکاری اساسی خونه میخواد ولی بدنم یاری نمیکنه😆

دیگه اینکه امیدوارم دیگه اینستا رو نصب نکنم. عجب محیط سمی و وقت تلف کنی ای داری. فعلا در ارامشم و ایشاله که نرم سراغش. 

هی یادم میافته چقد روزای اول کرونا رو دوست داشتم فقط و فقط چون برنامه هامون مشخص بود و فقط مال خودمون بودیم و همین کنارل رو روزهامون و برنامه هامون و روابط خودمون چقدر حس خوب مداد که هنوزم بعد دو سه سال شیرینیش تو ذهنمه! حالا میخوام شبیه سازی همون روزا رو بکنم ببینم حس خوب ها بر میگردن یا نه!

پروژه جدیدم اینه که بالای زانوم چربی داره و باید روش کار کنم😆

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

یکی از اولینها

دیروز بعد کار سایت رفتم فروشگاهی که وسایل مدرسه بچه هارو سفارش داده بودم که پیک اپ کنم. فقط اسم مدرسه و گرید بچه رو گفتیم خودشون پک رو اماده کرده بودن. عالی بود. هر سال کلی وقتم تلف میشد برا وسایل مدرسه. چون نزدیک آپتاون بودم رفتم سمت اچ اند ام یه ژاکت بافت پشمی خیلی کوزی بگیرم برا داخل افیس که خیلی یخ نگهش میدارن. خیلی چرخیدم اونجا و کلی چیز میز خریدم به جز ژاکت!!! چیزی که مد نظرم بود نداشت. اومدم خونه تن زدم شوشو همه رو تایید کرد و جالبه بازم همشون سیاه بودن و طوسی تیره! فاک! شش تا لباس سیاه

لباس هالوین پسرا رو هم پست اورده بود و کل دیروز رو کیفور بودن. هیچ ربطی هم بهم ندارن این دوتا فسقلی! لباس یکیشون دزدان دریایی یکیشون لباس فضانوردی!! 

عصر با همسری برگشتیم فروشگاه من سایز شلوار رو عوض کنم و یه کمم گشتیمباز و همسری یه کم خرید کردن. یعدم رفتیم کلی اسنک مناسب مدرسه خریدیم واسه پسرا تا یه مدت نریم اونورا خرید! 

رسیدم خونه خیلی گرسنم بود همسری شوید پلو و تن ماهی درست کردن خوردیم پشت بندش سر همون میز شام چاییم خوردم و با یه پتو درازیدم رو مبل و پاهام داشت میشکست! خیلی خیلی درد داشتم.

صبح پسرا رو بردم مدرسه و از امروز مرخصی بودم و لپ تاپ شرکتو باز کردم کار دیروز رو بزنم بره که دیدم دوتا ایمیل ارجنت داشتم برا دیروز بوده که کلا نخونده بودم. هیچی اونو خواستم ردیف کنم مجبور شدم حلسه بزارم. مدیرمم هی عذرخواهی که تو مرخصی هستی و اینا و گفتم دیگه اینو نمیشه کس دیگه ای انجام بده ردیفش میکنم. لیدر گروه گیر الکی سه پیچ داده بود که فلان اشتباه ناشی از چیزی بوده و من توصیح دادم سایت اسسور کامنت داده و تو نت صراحتا نوشته.

سایت اسسور تو جلسه گزارششو باز کرد و نشون داد که همچین چیزی ننوشته و من اون لحظه اسکرینو نگاه نمیکردم و چیز دیگه ای رو چک میکردم. گفتم شاید تو نت بین عکسای پروژه باشه. عکسا رو دونه بع دونه بررسی کردن و نبود و با لحن غیر حرفه ای گفتن یه بارم مرور میکنیم عکسا رو! اینجا بود که رفتم گزارشو باز کردم و دیدم دقیقا کامنت اسسور اونجاست نمیدونم چیو نشون داده بود به لیدر! نشون دادم که این کامنت تو گزارش هست و کلا بحثو تموم کرد!

بعد جلسه با مدیرم صحبت کردم خیلی جدی که چرا باید فلانی این همه وقت ما رو بگیره که اثبات کنه من اشتباه کردم! و وقتی دقیقا نشون دادم اشتباه اسسور بوده و حتی جلوی چشمت یه جای دیگه گزارش رو بهت نشون داده و خودت اصلا متوجه نشدی بحث تموم شد؟! 

درسته انگلیسی زبان دوم ماست ولی دیگه خر که نیستیم رفتار غیر حرفه ایتو میفهمیم! هیچ وقت فک نمیکردم بتونم این قدر محکم از خودم دفاع کنم و طرف هم مجاب بشه و بخواد پیگیری کنه!

بعدشم دیگه نصف روز مرخصیمو گند زدن خودم ریپورتو اصلاح کردم فرستادم که حداقل دیده بشه اصلاح کننده خودم بودم اونم تو مرخصی! به مدیرمم گفتم دیگه یک هفته دسترسی به ایمیلم ندارم. اونم ارزوهای خوب کرد و تشکر و بای بای

این زبان کوفتی رو بهتر و بهتر کن لامصب نیازته! 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عنوان چی بزارم؟

این هفته لانگ ویکنده و من این هفته رو کلا مرخصی گرفتم هم اینکه میخواستم کمی از کار فاصله بگیرم همه اینکه این هفته مدرسه ها باز میشن شروعش با حضور خودم باشه و اینکه اول هفته بعد امتحان دارم و ساعتایی که پسرا مدرسه هستن بتونم بخونم. سرکار اصلا نمیشه خوند!من همیشه برای دولت کار کرده بودم و الان قشنگ تفاوت کار برای بخش خصوصی با دولتی رو میبینم! زمین تا آسمون فرقشه. اصلا ماهیتش متفاوته!

این ویکند از مرکز نجوم اینجا وقت گرفتیم و بچه ها رو بردیم تور نجوم. چقدم جای خفنی درست کرده بودن!آیا میدونستید یکی از شرکای ناسا برای تحقیقات نجومشون ان آر سی کاناداست؟ پسرا کیف کردن خصوصا فسقلی که یه زمانی تخصصش سیاه چاله ها و کرم چاله ها بود😁 الان رفته تو کار سنگ ها 

یک اعترافی هم بکنم که همیشه میگفتم این کاناداییا غذای درست و حسابی ندارن و اینا چیه که اینا میخورن و غذاهای خودمون خفن..‌. باید بگم مدتهاست که غذای ایرانی درست نکردم و غذاهامون شده مدل غذاهای فوری فوتی و البته با کلی چیز میزای سبز و سالم! من که راضیم خدا راضی باشه. نیم ساعت از وقتی که نیت میکنی تا غذا رو بخوری نیازه برا اشپزی😁

دیشب فیلم پسنجر رو نگاه کردیم که خیلی فیلم مالی نبود ولی ته فیلم افتاد به جونم که دیگه باید به مرگ هم فکر کرد. مرحله ای که ما هم بهش میرسیم مثل همه آدما و چقدر یهو همه چی برام رنگ باخت! 

یه مدته کتابای صوتی رو تو مسیر شرکت تو ماشین گوش میدم و باعث شد یه کم کتابخوانیم هم بره جلو. کتاب هنر خوب زیستن رو گوش میدادم با صدای عادل که اخراش اسم چندتا از خیابونای خیلی معروف پاریس رو میگفت که به اسم اشخاصی بودن که اون زمان معروف بودن و کار درخشانی کردن و تقریبا هیچکدومشون رو الان کسی نمیشناسه و فقط یه اسم هست که رو خیابون مونده! معلومه رد دادم این روزا!!!!

و دیگه اینکه هوا قشنگ حس پاییز گرفته. سیب درختا رسیده. بیشتر درختا رنگی رنگی شدن و روزای ابری هم بیشتر هستن! عود روشن میکنم با عطرای مختلف و با پسرا میشینیم دور هم حرف میزنیم و چقدر اخه بزرگ شدن و به چه چیزایی فک میکنن فسقلیا. زندگی با همین سرعت در پیشه!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

نفسای آخر تابستون

تابستون تقریبا داره تموم میشه و ما حسابی ازش استفاده کردیم. یکی از بهترین کارها شروع تنیس بود که چقد دوسش داشتم و هی دست دست میکردم. دیگه تقریبا عصرا راهی کورت کنار اقیانوس میشیم و حسابی عرق میریزیم و کیف میکنیم! 

کلاسای پاییز بچه ها رو هم ثبت نام کردم و خوشبختانه اینسری به موقع اقدام کردم و جا نموندم از چیزی:) دیگه اینکه مشغول خوندن کتابی هستم که باید امتحانشو بدم و همسری میگفتن این تموم شه بعدیو شروع میکنی تمومی نداره که😄

کلی مهمونی عقب افتاده داشتم که تند تند ردیفی پشت سرهم دعوت کردم و بازم چندتایی موندن که فعلا ویکندامون پر هستند و مدل وسط هفته ای نیستن! پس باید صبر کنم سر فرصت دعوتشون کنم.

با پسرا رفتیم خرید که کیف و کفشای مدرسه رو بگیرن و شازده خیلی شیک گفت کوله نمیخره چون کولش سالمه و نمیخواد با خرید چیزی که لازم نداره به محیط زیست اسیب بزنه🤪 تو کی بزرگ شدی اخه بزنم لهت کنم و من به حرفش گوش دادم!

امروز هم خونه مدیر افیس بیچ پارتی بود و جل الخالق تو حیاطشون ساحل داشتن😁 خیلی خوش گذشت و به خودم اومدم دیدم چقدر عوض شدم چقد دیگه اصلا مساله نیس برام تو محیط هایی که فقط و فقط انگلیسی زبان هستن باشم و محاوره ای حرف بزنم. نه تنها مساله نیست بلکه اصلا بهش فک نمیکنم! چقدر زود ادم اخت میگیره به محیط! چقدر زود رسیدم به وقتی که دارم رانندگی میکنم و به مسیر فک نمیکنم و یهوو میبینم رسیدم به مقصد! دیگه میشه شهرت و کشورت و بدیش اینه خیلی کم یاد ایران میافتی و ارتباط با ایران کم میشه و حس میکنی دیگه کاملا رها شدی! رها شدی به معنی اینکه تعلقی نداری بهش و جای دیگه ای شده خونت!

مساله اصلی این روزام بچه هام هستن! به طرز عجیبی دارن بزرگ میشن فکراشون رفتاراشون حرف زدن هاشون و حتی فیزیکشون! به شدت دلتنگ میشم بابتش! نمیدونم همه مادرا همچین حسی رو تجربه میکنن؟ چرا از الان که کنار من هستن دلتنگشونم!

خیلی خیلی له رسیدیم خونه و تو راه برنامه هایک فردا رو چیدیم و میریم مانت داگلاس. شاید حسش بود صبونه رو بزنیم تو کوله و اون بالا بزنیم بر بدن!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

مصمم تر از هر روز

که یادم باشه این روزا مصمم تر از هر روزم هستم! و دارم برای چیزی که خودمو میبینم تلاش میکنم و قدردان لحظات سختی هستم که بهم یادآوری میکنن ارزششو داره و ادامه بده!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو