ثبت لحظاتی از عمرم

فرشته من

دارم سر رسید سال 91رو که پسری از کتابخونه درش اورده رو میخونم. سال سختی بوده پر از امتحان پر از سختی و عذاب.پر از عشق.پراز انتطار فرشته کوچولو.همزمان صدای بهونه گیری های پسری تو خونه پیچیده که یعنی خوابم میاد ولی هنوز برای خواب اماده نیستم!نگاش میکنم به همون فرشته کوچولو که برا داشتنش چقدر سختی کشیدم.چقدر سختی کشیدیم. شیرشو که گرم کرده بودم خنک شده.میریزمش تو شیشه و تا شیشه رو میبینه به نفس نفس میافته که یعنی شیرمو میخوام.با هم تاتی میکنیم سمت اتاق خواب. غرق چشمای بادومیشم که برق توشونه میشم. بوش میکنم و مست میشم.نوازشش میکنم و هزاران بار خدا رو برای داشتنش شکر میکنم. مهربونم پسر نازم شیرینی زندگیم خدا همیشه روزگار تو رو حکفط کنه عزیزم.

فرشته دومیم تو دلمه و ظهر کمی نگرانم کرد بس که خوابید ولی به هر حال بیدار شد به زور شربت و شکلات.  پوشک نیوبرن خریدیم و همه لباساش رو شستیم و منتظر ورودشیم. مثل زمان پسرک اولی با این تفاوت که الان کلی تجربه دارم و بدون استرس و با اعتماد به نفس بالا جلو میرم. همینکه میدونم مادر دو تا بچه هستم کلی رو رفتارم تاثیر گذاشتههه و خودم کاملا میفهمم که چقدر عوص شدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

امروز رو یادت نره

اوضاع چند روزه به شدت وفق مرااده. هیچ مشکلی نیست. حتی با بچه های  شیطونم! ظهر از اداره میزنم بیرون. خیلی شادم. هوا هم عالیه. رادیو جوان لنگه ظهر حسابی میخندم. بعدش آهنگ خیلی دلچسب تو هوای ابری و تکمیل کنندش شروع بارون. شیشه رو میدم پایین با بارون و آهنگ میخونم. شادم مستم. میرسم خونه گوشیو میندازم کنار.فقط دلم شادی خونم رو میخواد. یه استقبال گرم و نوازش بچه ها. وقت نهار میشه سرمیزیم. شازده خوب داره میخوره. فسقلی فقط نق و گریه. شوشو کنترلشو از دست میده سر فسقلی خالی میکنه. فسقلی بدتر میکنه. همون زمان شازده داره تیکه مرغ رو از دهن پر از غذاش درمیاره میندازه زمین. فسقلی ظرف غذاشو کشید و شوشو داد و فسقلی جیغ فرابنفش و هورمونای قاط من!!!!

هیچی سریع رفتیم بیمارستان و چهارتا بخیه به طرز فجیعی به کف پام خورد. امپول بیحسی پنج تا خیلی درد وحشتناکی داشت. شب تنها با دوتا بچه و با پایی که نباید بزاری زمین و کمر و دل درد وحشتناک هورمونای خرم!!!همش می ارزه به تحربش!!!!آدم باش.خشم هم حدی دارهههههه. اصلن خیلی خوب شد تنبیه شدی یه طوری! کاش یادم نره.یادم بمونه عصبانیتم خیلی بیشتر از این دردایی که امروز خودم کشیدم و ثانیه هایی که به سختی دارم میگذرونم روح و روان فرشته هام رو آسیب میزنه.

لطفا امروز یادت نره لطفاااا ادم شوووووو

دلم به شدت گرفته دلم یه بغل نوازش و دلداری میخواد دلم فقط سکوت و بوی محبت میخواد. دلم گرفته فقط و فقط از خودمممممممممم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بهممن هم تمو شد !!

بخش بچه ها:

این روزا به شدت وجودشون برام سرشار از خوشی و لذته. گاهی تو بازیهاشون غرق میشم و اصلن باور نمی کنم این فرشته ها مال منن و تو خونه من شادی می کنن. شاید چون این روزا حال من خوبههه اینطوریه. فسقلی از وسایل میچسبه و همه جای خونه سرک میکشه. خیلی شیطون تر از شازده هستش. شازده زیادی باهوشه به نظرم از الان که تازه دوسالشههه قشنگ حروف فارسی و انگلیسی و اعداد رو میخونه. ولی تو حرف زدن فعلا تنبله. گاهی حسادت داره و دلم براش میسوزههه عزیزکم زیادی مهربونه. نفسم برای بغل کردناش میره/

بخش زندگی:

یه کمی تنبل شدم. شاید چون همش رفتم تو تلگرام و پی کار خودم هستم. با این حال کارهای خونهر و سرو سامون میدم ولی مثل همیشه هر لحظه همه چی تمیز و مرتب نیست!!! اوضاع با همسری مهربانم خوبه. دوشب پیش صداش دراومد گوشیو بزار زمین!!! زیادی تو کارم غرق شدم . حق میدم بهش برنامه ریزی کردم فقط صبحا کارمو بکنم و بعد از ظهرا کنار خانواده باشم.

بخش کار:

فعلا که خوب پیش میره. همچنان کار ثابتم عالیه و کار دومم وقت گیره تا به ثمر برسه. فقط باید برنامه بریزم کمتر براش وقت بزارم.

خودم:

به شدت سهل انگار شدم تو نماز خوندنم!!! خیلی بدم میاد. از امروز روش کار می کنم. گاهی یه اتفاق ناخوشایند تلنگری هست برای شروع زیبای جدید. با شازده تجربه بدی رو تجربه کردیم و بعدش دنیام عوض شد. ایشاله که همینجوری بمونه و دیگه اذیتش نکنم!!!!

رفتم دانشگاه برای گرفتن اصل هر دو مدرک که اول باید لیسانس رو میگرفتم بعد ارشد رو هههه ریزنمرات رو دیدمممم دلم به حال بچه هایی که باید این همه درس رو پاس کنن سوخت!!! واقعا الان حس درس ندارمممم خوبه اون موقع تمومش کردم رفت!

این روزا حس می کنم از یه خط قرمزهایی رد شدم!!! هر چی هم فک میکنم میبینم نباید رد میشدم و هیچ علتی هم براش پیدا نمی کنه حتی ذره ای کمبود ندارم!!!! چرا؟؟؟ الله و اعلممم کمی جلوی خودتو بگیررردختر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

کسب و کار جدید

یادمه از بچگی به تبع اعتقادات خانواده و مسیر خواهر و برادرها دوست داشتم کارمند دولت بشم. برم تو یه اداره پشت میز بشینم و ظهر برگردم خونه. این برام کاملا محرز بود که در آینده من هست و هیچ شک و شبهه ای توش نداشتم. دقیقا سالی که ردسام تموم شد و هنوز تسویه از دانشگاه نکرده بودم رفتم آزمون استخدامی یه اداره رو دادم که اصلن اسمش رو نمی شناختم و نمی دونستم چیکار می کنه. فقط وقتی رفتم از کتابخونش منابع آزمون رو بگیرم از محل اداره و خودش خیلی خوشم اومد و قشنگ تو ذهنم رفت که هر روز صبح میرم به اون محل و ظهر برمیگردم خونه و دقیقا همین اتفاق افتاد و الان چندین ساله کارمند همون اداره هستم و طبق رویای خودم همون مسیر رو رفت و آمد می کنم. ادارم رو دوست دارم. کارم رو هم دوست دارم.

ولی خب وقتی سن کمی میره بالا آدم فک می کنه که یه چیزایی تو زندگیش هست که دوسشون داره و میخواد بهش برسه. خصوصا که بچه دار شدن آدم رو به این جور تغییرهای رو به بهبود سوق میده. حرفا و اعتقادات همسرم روم اثر گذاشت که آدم برای خودش باید کار کنه. هر چند همسرم هم کارمند دولت هستن. مشغول مطالعه و تمرین رو کاری هستن که شروعش کنن و این تمرین الان دو سال هست که داره انجام میشه بطور مستمر و مکرر و هنوز استارت کار رو نزدن.

ولی مننننننن تصمیم گرفتم مزون داشته باشم. و اینکارو کردم. یه فروشگاه اینترنتی تو اینستاگرام و تلگرام باز کردم و شو حضوری هم گذشاتم و مشغول کسب تجربه از هم صحبتی با مشتری هام و همینطور فروشندگانی شدم که ازشون جنس میخریدم. خیلی خیلی تجربه خوبی بود و منفعت هم داشت تا اینکهههه همین یک گام منو یک قدم هم به جلو برد. فک کردم دیگه دوران این کسب و کارهای سنتی به پایان رسیده یا حداقل مناسب منی که دنبال کسب و کار برای خودم بود نیست. تصمیم گرفتم از کارهایی که به وقت احتیاج داره و به سرمایه نیاز نداره بهره بگیرم. کاری که اولش وقتم رو بزارم و وقتی رو روال افتاد دیگههه راحت. راستش دقیقا همون زمانی که این ایده برای خودم کار کنم به ذهنم افتاد این تصویر رو دیدم که تو خونم پشت میز و جلوی لپ تاپ نشستم و همزمان که دارم ماگم رو سر میکشم چند دقیقه ای کارم رو می کنم و بعدش راهی پیاده روی با پسرای گلم شدم. و الان دقیقا کارم با سیستم کامپیوتری!!

به شدت براش وقت میزارم. همونطوری که برای مزونم به شدت وقت گذاشتم طوری که تا اولین شووو دو سه شب نخوابیده بودم و قیافم مثل آدمای بی روح بود!!!

نمی دونم من کمی می سنجم و شروعش می کنم و کسب تجربه رو دوست دارم!!! ولی همسری همش می سنجه و همش می سنجههه و در این سنجش و تمرین وقتی کمی شکست میخورهه و ضرر میده حساب و کتابش برآشفته میشه.

من از خودش یاد گرفتم که شکست و ضرر لازمه پیشرفتهه ولی خب خودش انگاری به شدت ایده آل گرا هستش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

قانونمداری

از وقتی یادم میاد آدم گریزان از قانون بودم!! حالا قانون نه به معنای تخصصی آن!! درسهام رو به موقع در طول ترم نمی خوندم. برای حل سوالام برای خودم ایده پردازی میکردم و با روش خودم حلشون میکردم. جالبه از اول ابتدایی تا آخر تحصیلات دانشگاهیم همیشه هم شاگرد اول بودم. تا جایی که امکان داشت تو خونه می موندم و دقیقه نود راهی مدرسه دانشگاه سرکار مهمانی و یا هر جایی که باید بروم میشدم. حل پروژه ها و تمرینها را که نگووو و بالاخره شاهکارش تز ارشدم بود که متن رو از جایی کپی کردم یک تز دکترای آماده به روز رووو جای تز ارشد دادم و برای برنامه نویسیش چه کنم خوب است؟؟؟ یک برنامه نوشتم که بعد از چند ثانیه مکث عکس نمودار دلخواه مرا بدهد!!!!!! و با درجه عالی دفاع کردم. هر چه بود آن هم گذشت. همزمان کارم هم شروع شد. از اولش دو دره بازی و سمبل کاریم باهاش همراه بود. اصلا داخل همین کارم داشتم کار خودم را میکردممم از ماموریتها بگیر تا چه و چه و چه...

حالا عوض شده ام!!! بزرگ شده ام!!! تغییر کرده ام!!! بدون شک تولد فرزندانم در این تغییر رو به بهبود من بی تاثیر نبوده که هیچ بلکه خود عاملش بوده است. عامل دوم هم تاثیر رفتاری قانونمند همسرم بوده که مرا جذب کرده. حالا حتی وقتی در دلم حدس میزنم وجود فلان برنامه در هارد کامپیوترم برای استفاده در مواقع ضروری ممکن است دقت کنید ممکن است مغایر با قانون باشد خیلی راحت از خیرش گذشتم و دلتش کردم.

به موقع سرکارم حاضر میشوم. در کمال قوانین رانندگی میکنم. لبخند به لب دارم و همه را دوست دارم و خواهان خیر همه هستممممم.

این حالممم را دوست دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

حال این روزام

شازده کوچولو رو از اول با اصولی که میخوندم پیش میبردم. زمان خوابش نحوه خوابیدنش جای خوابش برنامه منظم خوابش و الان که دو سال رو رد کرده بسیار بسیار ازش راضی ام.

فسقلی از نوزادی خوب میخوابید شباااا تا اینکه نمی دونم از کی و چطوری که الان بخودم اومدم دیدم اصلا شبا نمی تونم بخوابم!!!!! صبحا لهمممم

از وقتی که میام سرکار حال روحیم بهتر شدهه کمی فاصله گرفتن از بچه ها نه فقط برای من خوب بوده بلکه برای خودشونم عالی بوده. ظهر که برمیگردممم خونه شادم سرحالم و دلتنگ بغل کردن جوجه هاااا.

خواب فسقلی رو فعلا نمی تونم تنظیم کنم چون مستلزم گریه و سرو صدای فسقلیه و ممکنه خواب شاده رو بهم بریزهه باید صبر کنم هوا بهتر شه و اتاقشو عوض کنم. اتاق خودش سرده زمستونااااا!!!

از طرفی دلم واقعا شبهای دوتایی با همسرم رو میخواد. نمی دونم چرا یه مدته دقیقا حال و هوای روزای اول عاشقیم اومده به سر و کلمممم!!!

باید یه تصمیم اساسی براش بگیرم. یحتما تختارو جابجا کنم و ما بریم اتاق بچه ها و بچه ها بمونن اتاق ما. آخه اتاق ما گرمه!!!

ولی یه تخت باید بای شازده بخرم چون فسقلی اومده تختشو بالا کشیده!!! الانم که خرج رو دست شوشو گذاشتم و لوستر و پرده خریدممم و چک ماشین و بیمه ماشین هم این ماههه فک نکنم راضی باشه ترتیب اثر بهش بده!!!

اکشال نداره می مونم و با بهار نو میشمممممممم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

شروعی دوباره تغییری اساسی

کاملا اتفاقی وبلاگی که چند سال پیش داشتم رو از لینک یکی از وبلاگها پیدا کردم و نشستم همه رو خوندم. اون موقع ها بچه ها نبودن و تو اواخر اون وبلاگ تازه تصمیم گرفته بودم که مادر شم...

چقدر دغدغه هام با الان فرق میرده. چقدر تریح هام و سرگرمی هام با الان فرق میکرده. چقدر با الانم غریبه بوده ام ....

گذر سالها و مواجه با شرایط و ادمهای مختلف آدم رو عوض میکنه. عوض شده ام خیلی زیاد تغییری رو به بهبود....

مادر شدن دلیل اصلی عمده تغییرات ایجاد شده در من هست.

میبینم که اصلن جای حرص و جوش خوردن ندارد پستی که در اداره نصیبت میشه یا کاری که انجامش برای تد محول شده است. به نظرم این موارد جزو چیپ ترین مسایل تو زندگیم هست و اصلن ارزش فکر کردن بهشون رو ندارن چه برسه حرص خوردنننن.

تغییراتم رو دوست دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عجله ممنوع

هزار و اندی بار چوب عجول بودنم رو خوردم و همچنان عجله میکنم. بازم عجله کردم!!!یه سری از اخلاقا و رفتارام با مادرم مو نمیزنه. اخلاقها و رفتارهایی که ازشون متنفرمممممممممم. امروز بعد شوی لباس یکی از لباسها رو پیدا نکردم و تقریبا مطمین بودم که تن یکی از خانوما موند. هزار بار رگالو چک کردم خونه رو گشتم نبود که نبود. عجله کردم!!!!!!زنگ زدم به یکیشون که همراه اونا اومده بود و گفتم لباسو  اشتباهی برداشتن.اونم زنگ زد به اوناااااا ولی دیر شد دیرررررر. دوباره رگالو چک کردم و همون بار اول لباس رو دیدم!!!شرمنده ام شرمندهههههههههه شمارشونم ندارم زنگ بزنم عذرخواهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

کسب و کار خودم

مدتها بود دوست داشتم برای خودم کار کنم. اینکه کار مال خودم باشه بشینم تو خونه پشت میز و کنارم ماک قهوه داغ باشه و مشغول بررسی کار خودم باشم یکی از فانتزی هام بود و بارها تو ذهنم تصورش کرده بودم. کارای زیادی به ذهنم رسید که این تصویر واقعی باشه ولی یه جای دلم دوست داشتم تو کارم مردم رو ببینم. به نظرم هر چی افراد مختلف بیشتری ببینی همونقدر تجربه و زندگی و مهارت کسب میکنی. تصمیمم رو گرفتم و دلو زدم به دریا. بله کسب و کارم رو با سرمایه کم شروع کردم. مزون خانگی با سبک خاص خودم. شروع کار خیلی وقت گیر بود برای تبلیغات و سایر موارد طوری که قشنگ تو چشمام خستگی و شب بیداری پیدا بود. ولی این خستگی شیرین بود کار کار خودم بود خودم شروعش کردم و همسری واقعا واقعا واقعا مشوق و حامیم بود. همون اول کاری از افراد مختلف فاز  منفی و اعصاب خرد کنی گرفتم و همون وسطا هم اول کاری دو تا پیشنهاد همکاری داشتم. با هر هراسی بود اولین شوی لباس رو برگزار کردم. راضی بودم از نتیجه و دقیقا دو روز بعد از اولین شو با همسری و شازده و فسقلی زدیم به جاده و جنس جدید اوردم و دومین شو برگزار شد بهتر از قبلی. دارم تغییر میکنم. تجربه کسب میکنم. تا الان خوب بوده ولی نمیخوام بهش کوتاه مدت نگاه کنم چه خوبیش و چه بدیش. حداقل افق یکساله رو برای بررسیش در نظر میگیرم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

این روزهای ما

امروز آخر شهریوره. فسقلی داره شش ماهه میشه. مدتیه غذاش رو شروع کردم. اول هاشه و کمی بد غذاست تا ایشاله مثل شازده راه بیافته. هوا هم کاملا پاییزی شده خنک و شبا سرد ولی هنوز پکیج رو راه ننداختیم. باید رادیات اتاق شازده رو بزرگتر کنیم چون اتاقش سرد میشه و عادت نداره روش پتو باشه. روزها و لحظه ها با بچه های شش ماهه و بیست و یک ماهم میگذرن. گاهی خوب گاهی بد.گاهی شاد  گاهی خیلی معمولی.ولی لحظات شاد و خوبمون بیشتره. روزهایی که با سرعت کارها رو انجام میدم و در حینش بازی میکنم با شازده و دالی میکنم با فسقلی. روزهایی که یهوو هر دو با هم بد اخلاق میشن یا برای غذا یا برای خواب یا برای حوصله. لحظه های بدی که کنترلم رو با گریه جفتشون از دست میدم. کلا تنها سختی این روزها فقط لحظاتی هست که هر دو با هم میزنن زیر گریه و با صدای گریه هم حالشون بدتر هم میشه وگرنه نگهداشتن عطسم نصفه شب یا تکون نخوردنم برای خوابیدن شازده طوریکه کلا رگا و ماهیچه های بدنم میگیره یا گذشتن از برنامه های دلخواه تلویزیون یا از صبح تا شب یه سره سرپا بودن و فقط شب برای خواب دراز کشیدن یا نگهداشتن دستشویی برای ساعت های طولانی یا به تعویق انداختن صبحانه تا ساعتای دو سه ظهر یا اماده شدن یه ساعته اونم با کلی وسیله لازم برای بیرون رفتن هیچ کدومشون برام سخت نیست.

گاهی شنیدن یا دیدن دوستی که مادرش برای جدا کردن دختر سه سالش از پوشک از یه شهر دیگه میاد به کمکش کمی حسهام رو غلغلک میده ولی خب به خودم افرین میگم که تونستم با دو تا بچه همه امور خونه رو مدیریت کنم و البته برای خودم هم کم نزارم. بهتره بگم تو این روزا برای اولین بار لاک خریدم و به ناخنام میرسم. تو این روزا مرتب دکتر پوست میرم و مدتیه استخر رو هم شروع کردم. مهمونی با دوستای دبیرستانم هم شرکت میکنم. خونه همیشه مرتبه و مرتبر از زمانبه که بچه ها نبودن. در یک کلام این روزام رو خیلی دوست دارم با اینکه از نظر دیگران سختهههه ولی شیرینه به سختیش عادت کردم. این روزا داریم شازده رو از پوشک جدا میکنیم. این روزا با دیدن چیزایی که شازده یاد  میگیره غرق شادی میشیم.این روزا هر چی خدا رو شکر کنم کمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو